جدول جو
جدول جو

معنی سکرکه

سکرکه((سُ کُ کَ))
شرابی که از ارزن درست کنند
تصویری از سکرکه
تصویر سکرکه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با سکرکه

سکرکه

سکرکه
شرابی که از ارزن سازند. (آنندراج) (برهان). شرابی مر حبشه را که از ارزن گیرند. لغت حبشی است. معرب آن سُقُرقَع. (منتهی الارب). نبیذ اهل حبشه. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا

سکاکه

سکاکه
پستی فرومایگی با آرش های سکاک خود رای خود سر مرد، گوش کوچولو
سکاکه
فرهنگ لغت هوشیار

سکرچه

سکرچه
ظرفی است کوچک که در آن نانخورشها نهند و بر سر سفره گذارند، واحد وزن. یا سکرجه صغیر. واحد وزن معادل سه اوقیه. یا سکرجه کبیر. واحد وزن معادل نه اوقیه. و آنرا صدفه گویند. یا سکرجه مطلقه. واحد وزن معادل شش استار و چهار یک استار
فرهنگ لغت هوشیار

سکرجه

سکرجه
پارسی تازی گشته سکرچه آوندی کوچک که در آن نانخورش ها و گواره انگیزها نهند ظرفی است کوچک که در آن نانخورشها نهند و بر سر سفره گذارند، واحد وزن. یا سکرجه صغیر. واحد وزن معادل سه اوقیه. یا سکرجه کبیر. واحد وزن معادل نه اوقیه. و آنرا صدفه گویند. یا سکرجه مطلقه. واحد وزن معادل شش استار و چهار یک استار
فرهنگ لغت هوشیار

سکسکه

سکسکه
حالتی که بر اثر آن صداهایی کوتاه و متناوب از گلو برآید
سکسکه
فرهنگ فارسی معین

سکرجه

سکرجه
ظرفی است کوچک که در آن نانخورش ها نهند و بر سر سفره گذارند، واحد وزن
سکرجه
فرهنگ فارسی معین

سکسکه

سکسکه
انقباض ناگهانی و غیرارادی عضلۀ دیافراگم که به صورت صداهای پی در پی از حلق خارج می شود
زَغَنگ، هُکچه، سَچُک، هُکَک، فُواق، اِسکِرَک، سَکیله، اُشکوهه، هُکهُک
سکسکه
فرهنگ فارسی عمید