جدول جو
جدول جو

معنی عرناس - جستجوی لغت در جدول جو

عرناس
(عِ)
مرغی است مانند کبوتر، و انسان متوجه آن نمی گردد مگر هنگامی که از پیش پای انسان پرواز کند و باعث ترس او شود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عرنوس. رجوع به عرنوس شود، بینی کوه. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). ج، عرانیس. (اقرب الموارد) ، جای باغندۀ پنبه زنان. (منتهی الارب). محل و جای نواله های پنبه زن. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
لغت نامه دهخدا
عرناس
(عِ)
جایگاهی است در حمص. و در شعر ابوحصینه آمده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
عرناس
دماغه کوه، کفترک از پرند گان، چوب بلال
تصویری از عرناس
تصویر عرناس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرناس
تصویر فرناس
(پسرانه)
نیم خواب، خواب آلود، نام پسر فرناباذ یکی از درباریان اردشیر دراز دست پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرناس
تصویر پرناس
فرناس، غافل، نادان، خواب آلود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترناس
تصویر ترناس
صدایی که هنگام انداختن تیر از چلۀ کمان برآید، ترنگ، برای مثال دل سرکشان پر ز وسواس بود / همه دشت پر بانگ ترناس بود (فردوسی - لغت نامه - ترناس)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برناس
تصویر برناس
غافل، برای مثال نامه ها پیش تو همی آید / هم ز بیداردل هم از برناس (ناصرخسرو۱ - ۲۸۶)، نادان، خواب آلوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرناس
تصویر فرناس
غافل، نادان، برای مثال نامه ها پیش تو همی آید / هم ز بیداردل هم از فرناس (ناصرخسرو - ۴۳۸)، خواب آلود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرناس
تصویر خرناس
خرّوپف، صدایی که در حالت خواب از گلوی شخص خوابیده بیرون آید، خرخر، خره، خراخر، خرنش، غطیط
خرناس کشیدن: خرخر کردن
فرهنگ فارسی عمید
(قَ وِ)
دهی است از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس در 14000 گزی شمال خاوری کلاله. موقع جغرافیایی آن کوهستانی جنگلی معتدل مالاریائی. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از چشمه سار و محصولات آن برنج، غلات، حبوبات، عسل. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی و نمدمالی. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
رئیس و مهترروستاییان. ج، فرانسه. (منتهی الارب). مهتر دهقانان و در ترکی او را قوجه باشی گویند. (محیط المحیط) ، شیر سطبرگردن و سخت دلیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
پسر فرناباذ از درباریان مورد توجه اردشیر درازدست بوده است. رجوع به فرناباذ و نیز رجوع به ایران باستان پیرنیا ص 943 شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جامۀ پنبه ای. لغه فی الکرباس. (منتهی الارب) ، آب خانه بر بام. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
صدایی را گویند که هنگام تیرانداختن از چلۀ کمان برآید. (فرهنگ جهانگیری). (فرهنگ رشیدی). صدا و آوازی باشد که بوقت تیرانداختن از چلۀ کمان برآید. (برهان) (ناظم الاطباء). صدای انداختن تیر ازچلۀ کمان را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). اما درشعر فردوسی و اسدی که شاهد آورده اند سرپاس دیده شده به معنی گرز و اﷲ اعلم. (فرهنگ رشیدی) :
دل سرکشان پر ز وسواس بود
همه دشت پر بانگ ترناس بود.
فردوسی (فرهنگ جهانگیری).
کمان ابر و بارانش الماس بود
همه کوه پر بانگ ترناس بود.
اسدی (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
پرنده ای است شبیه به کبوتر، که عرناس نیز نامیده شود. (از اقرب الموارد). رجوع به عرناس شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
غافل و نادان. (برهان) غافل و خواب آلوده. (آنندراج). فرناس. و رجوع به فرناس و برناسی شود:
نامه ها پیش تو همی آید
هم ز بیداردل هم از برناس.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(عُرْ رُ نَدد)
کوهی است. (منتهی الارب). کوهی است مابین تیماء و دو کوه طی ٔ. و گویند در دنبالۀ جبال صبح، از بلاد فزاره است. و گویند رملی است در بلاد عقیل. و گویند نام وادیی است مشهور. و نیز گویند آن کوهی است در جناب در پایین وادی القری به سوی فید. و این سرزمین به کثرت وحوش و ددان وصف می گردد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
شیر که اسد باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
بی خبر و غافل و کاهل و سست و تنبل و بی هوش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عراس
تصویر عراس
کره شتر فروش، ریسمان فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرناس
تصویر قرناس
دماغه کوه، دوک، دماغه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرناس
تصویر فرناس
مهتر روستاییان، شیر ستبر گردن و دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرداس
تصویر عرداس
پیوند گاه در استخوان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترناس
تصویر ترناس
صدائی را گویند که هنگام تیر انداختن از چله کمان بیرون آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرناس
تصویر خرناس
آواز خرخر خوابیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برناس
تصویر برناس
غافل ونادان وخواب آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرناس
تصویر فرناس
((فِ))
مهتر روستاییان، شیر ستبر گردن و دلیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرناس
تصویر فرناس
((فَ))
غافل، نادان، خواب آلود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترناس
تصویر ترناس
((تَ))
صدای زه کمان هنگام انداختن تیر، صدای برخورد گرز و شمشیر و سپر، آواز تار و تنبور، ترنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برناس
تصویر برناس
((بَ))
غافل، نادان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرناس
تصویر خرناس
((خُ))
خرخر موجود خوابیده
فرهنگ فارسی معین
خرخر، خرناسه، خروپف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خرناس، خرناسه
فرهنگ گویش مازندرانی
گاو یا گوساله ی زردرنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
واحد حجمی در حدود بیست و پنج لیتر، ظرف شیردوشی بزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی