- عرقه
- بنگرید به ارقه
معنی عرقه - جستجوی لغت در جدول جو
- عرقه ((عَ قِ))
- حیله گر، هوشیار، زرنگ، ارقه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مونث معرق. یا ادویه معرقه. داروهایی که موجب تحریک غدد مترشحه عرق شوند
درخش
دسته، گروه
دریده پررو عرقه شخص سرد و گرم روزگار چشیده و نادرست جسور و دریده
سپر گاو سپر، سوسک شاخدار سپری که از پوست گاو یا گاومیش یا کرگدن سازند گاو سپر جمع درق
چیرگی، شایستگی، نمایش، جربزه
پهنه
باک بیم
کبود رنگی، گربه چشمی، رنگ کبود مهره مهر مهره افسون
ریزه آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و بهوا جهد
سوزش سوختگی، گرمی تفسیدگی
تکه ای از پارچه، پاره لباس، جامه ای که تکه های گوناگون دوخته شده باشد، جبه مخصوص درویشان
نوعی بازی که از ماده قابل انفجار درست کنند
واحد سرق پارسی تازی گشته سرده پرند سپید سرقت در فارسی: دزدی، سخن دزدی، دزدیده
تعلق، عشق و محبت، دلبستگی
یک ورق کاغذ، یک برگ درخت
ورقۀ هویت: شناسنامه
ورقۀ هویت: شناسنامه
غرق شده و فرورفته در آب، غریق، برای مثال غرقه ای دید جان او شده گم / سر چون خم نهاده بر سر خم (نظامی۴ - ۶۵۲)
غرقه شدن: فرو رفتن در آب و غرق شدن
غرقه کردن: فرو بردن در آب و غرق کردن
غرقه شدن: فرو رفتن در آب و غرق شدن
غرقه کردن: فرو بردن در آب و غرق کردن
دسته ای از مردم، طایفه، گروه
لیاقت، طاقت، توانایی، نشانه، در معرض
روز نهم ذی الحجه، روز قبل از عید قربان
رنگی مانند رنگ آسمان، کبودی، رنگ آسمانی
سپری که از پوست گاومیش یا کرگدن درست می کردند
نطفه یا جنین که هنوز به صورت پارۀ خون بسته است
علقۀ مضغه: کنایه از شخص پست و حقیر
علقۀ مضغه: کنایه از شخص پست و حقیر
میدان، فضای جلو عمارت، ساحت خانه، حیاط، جای وسیع
جبه ای که از دست پیر می پوشیده اند و گاهی از تکه های گوناگون دوخته می شد، نوعی پوستین بلند، تکه ای از پارچه یا لباس
خرقه از کسی داشتن: مرید و پیرو کسی بودن و خرقه از او گرفتن، برای مثال هر جا که سیه گلیم و شوریده سری است / شاگرد من است و خرقه از من دارد (شیخ ابوالحسن خرقانی - شاعران بی دیوان - ۴۵۵)
خرقه انداختن: خرقه از تن به در کردن در هنگام سماع بر اثر غلبۀ وجد، کنایه از جدا شدن از تعلقات دنیوی، خرقه افکندن
خرقه افکندن: خرقه از تن به در کردن در هنگام سماع بر اثر غلبۀ وجد، کنایه از جدا شدن از تعلقات دنیوی، خرقه انداختن
خرقه تهی کردن: کنایه از جان، سپردن مردن
خرقه از کسی داشتن: مرید و پیرو کسی بودن و خرقه از او گرفتن،
خرقه انداختن: خرقه از تن به در کردن در هنگام سماع بر اثر غلبۀ وجد، کنایه از جدا شدن از تعلقات دنیوی، خرقه افکندن
خرقه افکندن: خرقه از تن به در کردن در هنگام سماع بر اثر غلبۀ وجد، کنایه از جدا شدن از تعلقات دنیوی، خرقه انداختن
خرقه تهی کردن: کنایه از جان، سپردن مردن
عرق گیر، عرق چین که زیر کلاه یا عمامه بر سر می گذارند
چکاوک، پرنده ای کوچک و خوش آواز شبیه گنجشک با تاج کوچکی بر روی سر، چکاو، چکوک، چاوک، ژوله، جل، جلک، هوژه، خجو، خاک خسپه، نارو، قبّره، قنبره
گیاهی با برگ های درشت و ساقه های نازک که به درخت می پیچد و بالا می رود، ازفچ، نویچ، دارسج، پاپیتال، نیژ، لوک، غساک، جلبوب
حلقه، دسته، دستگیره، دستۀ چیزی، مثل دستۀ ابریق، دستاویز، مال نفیس و پربها، آنچه بشود به آن امید داشت واطمینان کرد
سطح بالای کشتی، هر جای مسطحی که از اطراف خود بلندتر باشد
شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، ژابیژ، لخچه، جمر، آتش پاره، آلاوه، آییژ، لخشه، سینجر، جمره، ایژک، ضرمه، بلک، خدره، جذوه، اخگر، ابیز
کنایه از فکری که به ناگهان به ذهن خطور کند
کنایه از فکری که به ناگهان به ذهن خطور کند
تاریکی راه ها تاریکی، آزمندی، گولی، گول، خوی، راه روش، تو بر تو، بر هم، بر هم نهادن، دام کوچک روش نادرست نویسی تراکه ترغه از ترکیدن نادرست نویسی درغه از پرندگان جل جلک (گویش خراسانی) باروت، بازیچه ایست کودکان را