جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با عرقه

عرقه

عرقه
بن و بیخ. یا اصل مال. یا بیخ درخت که از آن بیخهای دیگر برآید. (منتهی الارب). اصل، و گویند اصل مال، و گویند ریشه درخت که ریشه های دیگر از آن منشعب میشود. (از اقرب الموارد). ج، عِرقات و عِرَق. (اقرب الموارد). عرقاه. رجوع به عرقاه شود
لغت نامه دهخدا

عرقه

عرقه
مرد بسیارخوی. (منتهی الارب). بسیارعرق. (از اقرب الموارد). عُرَق. رجوع به عُرَق شود
لغت نامه دهخدا

عرقه

عرقه
در اصطلاح عامۀ مردم، آدم ناقلا و بدجنس و زرنگ. (فرهنگ لغات عامیانه). ارقه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ارقه شود
لغت نامه دهخدا

عرقه

عرقه
راه در کوه. (منتهی الارب). راهها در کوهها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

عرقه

عرقه
نام مادر حبان است و حبان کسی است که در روزخندق بر سعد بن معاذ رضی اﷲ عنه تیر انداخت، ’عرقه’ لقب مادر اوست که قلابه نام داشت. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

عرقه

عرقه
شهری است در چهارفرسخی مشرق طرابلس، و آن آخرین شهر از اعمال دمشق باشد. شهری است در دامنۀ کوه و با دریا در حدود یک میل فاصله دارد. و بر کوه آن قلعه ای است از آن همین شهر. و گویند آن شهری است از عواصم مابین رفنیه و طرابلس. و سیف الدوله بن حمدان با اهالی این شهر جنگیده است و ابوالعباس صفری دراین مورد شعری دارد. بطلمیوس در کتاب ملحمه گوید: طول شهر عرقه 61 درجه و 15 دقیقه، و عرض آن 36 درجه و16 دقیقه است. و در آخر اقلیم چهارم و اول اقلیم پنجم قرار دارد. طالع آن 9 درجه از سنبله و 46 دقیقه تحت 12 درجه و 46 دقیقه از سرطان است. و مانند آن از جدی در مقابل آن است. وسط السماء آن مانند آن است ازحمل. و بیت عاقبتش مانند آن است از میزان و در رأس الغول شرکت دارد. (از معجم البلدان). شهری است به شام، از آن شهر است عروه بن مروان مسند، و واثله بن حسن عرقیان. (منتهی الارب) : از آنجا برفتیم به شهری رسیدیم که آن را عرقه میگفتند، چون از عرقه دو فرسنگ بگذشتیم به لب دریا رسیدیم، و بر ساحل دریا روی از سوی جنوب، چون پنج فرسنگ برفتیم به شهر طرابلس رسیدیم. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی، ص 14)
لغت نامه دهخدا

عرقه

عرقه
چوب میان دو ساق دیوار در پهن نهاده. (منتهی الارب). چوبی که درمیان دو ساق دیوار در پهنا نهاده باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، یک رسته از خشت و بنا. (منتهی الارب). یک صف و ردیف از خشت و آجر و سنگ در دیوار. گویند بنی البانی و عرقه و عرقتین، چنانکه گویند بنی عرقا و عرقین. (از اقرب الموارد). عَرَق. رجوع به عَرَق شود، یک رسته از اسب و مرغ و مانند آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عَرَق. رجوع به عَرَق شود، زنبیل از برگ خرما بافته، دِره، که بدان میزنند. (منتهی الارب). تازیانه ای که بدان میزنند. (ناظم الاطباء) ، طره و نوار گرداگرد خیمه. (منتهی الارب). طره که بر جوانب فسطاط بافته میشود. (اقرب الموارد) ، نوار که بدان اسیران را بندند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، عَرَق و عَرَقات. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، راه کوه وبینی کوه در هوا برآمده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا