جدول جو
جدول جو

معنی عرقیه

عرقیه
عرق گیر، عرق چین که زیر کلاه یا عمامه بر سر می گذارند
تصویری از عرقیه
تصویر عرقیه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با عرقیه

عرقیه

عرقیه
دستارچه و روپاک ابریشمین. (از برهان). رومال کوچک که به آن عرق پاک کنند. (غیاث اللغات) (آنندراج). دستارچه و روپاک ابریشمین که بدان عرق برچینند. (آنندراج). پارچۀ کوچکی که بدان عرق از بدن پاک کنند. دستمال و رومال. (ناظم الاطباء) :
در عرقیه قطرات عرق (؟)
شبنم گل بود بروی ورق.
میرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

عرفیه

عرفیه
مونث عرفی. یا عرفیه دائمه. قضیه ایست که محمول آن بحسب ذات و هم بحسب وصف دایم بود. یا عرفیه ضروریه. قضیه ایست که بحسب ذات ضروری باشد یعنی مادام که ذات آن موجود باشد نسب محمول بدان ضروری باشد (هر ج ب دایما د است بالضروره) یا عرفیه عامه. قضیه موجبه - ایست که حکم در آن به دوام ثبوت محمول باشد مادام که ذات موضوع متصف به وصف عنوانی است
فرهنگ لغت هوشیار

ترقیه

ترقیه
بلند گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، برداشتن کلام از کسی و نقل نمودن و برخواندن پیش وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رقی علیه کلاماً، رفع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا