جمع واژۀ عراق، بمعنی کرانۀ آب یا ساحل دریا و جز آن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عرق. عرق. (اقرب الموارد) ، یاران. یاوران. کمک کنندگان: اولاد و اعضاد و اتباع و اشیاع خویش را حاضر کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 45). یقال: هم عضدی و اعضادی، ای عاضدی ّ. (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ عضد، عضد، عضد، بمعنی بازوو از مرفق تا کتف. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ عضد. (ناظم الاطباء) ، آنچه اطراف بنا و جز آن بدان محکم سازند، مانند صفحه ای که به اطراف پاشورۀ حوض نصب میکنند. عضد کل شی ٔ و عضده و اعضاده، ما شدّ حوالیه من البناء و غیره کالصفائح المنصوبه حول شفیرالحوض. (از اقرب الموارد). و رجوع به عضد شود. - اعضادالحوض، سنگها و بنا که گرداگرد چاه را بدان می برآرند و کذا اعضادالطریق و غیره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)