جدول جو
جدول جو

معنی عرفط - جستجوی لغت در جدول جو

عرفط
(عُ فُ)
نوعی از درخت خاردار. (منتهی الارب). درختی است از عضاه که ’مغفور’ میتراود و شکوفۀ آن سفید و غلطان است. یکدانۀ آن عرفطه. (از اقرب الموارد). عض ّ و عض ّ، درخت عرفط. (از منتهی الارب). عبیبه، چیزی است شیرین بر شکل صمغ که از درخت عرفط برآید و خورده شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عرفه
تصویر عرفه
روز نهم ذی الحجه، روز قبل از عید قربان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرفا
تصویر عرفا
عارف ها، شناسنده ها، داناها، در تصوف کسانی که خدا او را به مرتبه های شهود ذات و اسما و صفات خود رسانده باشد، حکمای ربانی، صبورها، شکیباها، جمع واژۀ عارف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرف
تصویر عرف
رسوم و عقاید متداول میان مردم، روش، رسم، عادت
فرهنگ فارسی عمید
(عَ رَ فَ)
ابن الحارث، مکنی به ابوالحارث. صحابی است. (یادداشت مرحوم دهخدا). در تاریخ اسلام، صحابی عنوانی است که به یاران و همراهان راستین پیامبر اسلام (ص) داده می شود. این افراد در گسترش اسلام، نشر قرآن و حفظ سنت نبوی نقش بی بدیلی ایفا کردند. بسیاری از آنان در جنگ های صدر اسلام حضور داشتند و از اسلام دفاع کردند.
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
جمع واژۀ عرفه. رجوع به عرفه شود، جمع واژۀ عرف. (منتهی الارب). رجوع به عرف شود
لغت نامه دهخدا
(عُ رُ)
ریگ تودۀ بلند. و جای بلند. (منتهی الارب). رمل، و مکان مرتفع. (از اقرب الموارد) ، فش اسب. (منتهی الارب). موی گردن اسب. (از اقرب الموارد) ، تاج خروس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عرف. رجوع به عرف شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
به درنگ شناختن. دیری در شناختگی. (منتهی الارب). گویند ما عرف عرفی اًلا بأخره، یعنی مرا نشناخت مگر اخیراً. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شکیبائی. (منتهی الارب). صبر. (اقرب الموارد) (دهار)
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ لَ)
خوردن ناقه درخت را چندانکه ریخته شود دندان او. (از منتهی الارب). عرطت الناقه الشجر، آن ماده شتر درخت را خورد تا آنکه دندان او از بین رفت. و چنین ناقه ای را عروط نامند. (از اقرب الموارد) ، معیوب کردن آبروی کسی از غیبت. (از منتهی الارب). غیبت کردن از عرض و آبروی کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ رُ)
جمع واژۀ عروط. رجوع به عروط شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
تیز دادن بز. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ضرط. (المصادر زوزنی) ، بینی افشاندن میش چون بینی افشاندن خر. (از اقرب الموارد). عفیط. و رجوع به عفیط شود، درماندن به سخن. (از منتهی الارب). سخن گفتن به لکنت. (از اقرب الموارد) ، تیز دادن به هر دو لب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خواندن گوسپندان را و بینی افشاندن آن، راندن شبان گوسپندان را به همان روش که عطسه دهند. (از منتهی الارب). زجر کردن شبان گوسفندان را به صورتی که شبیه ’عفط’ آنها باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نخامۀ بینی میش. (منتهی الارب). آب بینی میش. (ناظم الاطباء). عفطه. (اقرب الموارد). رجوع به عفطه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ فِ)
رجل عفط، مرد تیزدهنده. (منتهی الارب). ضروط. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
حوش عرمط، دربار شاهی و محل تجمع. (از دزی)
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
درختی که در ریگزار روید. درختی است ریگی. (منتهی الارب). درختی است بیابانی، و گویند همان قتاد است. ج، عرافج. یکدانۀ آن عرفجه. (از اقرب الموارد) ، نوعی از یتوعات است. و گفته اند اسم نباتی است که بر شطوط انهار میروید و پنج شاخه میدارد و لهذا آن را ذوخمسه الاغصان می نامند، و گفته اند درختی است شبیه به سماق. (از تحفۀ حکیم مؤمن). بارهنگ آبی. (فرهنگ فارسی معین). ابوسریع. بکمون. ذوخمسه اغصان. شورطاق. حلبه
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ فَ)
روز نهم از ذی الحجه. گویند هذا یوم عرفه (بدون تنوین و بدون ال). (از منتهی الارب). روز نهم ذی حجه، چرا که روز استاده شدن حاجیان است در مقام عرفات. و به سکون ثانی خطا است. عوام هند که یک روز پیشتر شب برات و عیدالفطر و نهم ماه محرم را نیز عرفه گویند خطا است. (غیاث اللغات).
- یوم عرفه، روز نهم از ذی حجه. (از اقرب الموارد). مشهود، روز عرفه. وتر و وتر، روز عرفه. (منتهی الارب).
، نام جایگاهی است در مکه که آن را ’عرفات’ نیز گویند. رجوع به عرفات شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ فَ)
نام جایگاهی است که در شعر ذی الرمه آمده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ فُ ی ی)
نسبت است به عرفطه. و او جد طالوت بن ابی بکر بن خالد بن عرفطۀ عرفطی، حلیف و هم پیمان بنی زهره بوده است. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عِرْ یَ)
کژدم. (منتهی الارب). عقرب. (اقرب الموارد) (مخزن الادویه). ام عریط. ام العریط. و رجوع به ام عریط و ام العریط شود
لغت نامه دهخدا
(عُ فُ طَ)
یکی عرفط. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عرفط شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
رجل عافط، مرد گوززن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عِ فَ)
شناخت و شناختن. (منتهی الارب). شناخت و شناسائی، سؤال. (ناظم الاطباء). اسم است اعتراف بمعنی سؤال را. (منتهی الارب). اسم است از ’اعتراف’ بمعنی استخبار. (از اقرب الموارد). عرفه. رجوع به عرفه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ناقه ای که به خوردن درخت دندان ریخته باشد. (منتهی الارب). ماده شتری که آنقدر درخت بخورد تا دندانهای او از بین برود. (اقرب الموارد). ج، عرط. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
منسوب به عرف. رجوع به عرف شود. مقابل شرعی. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، آنچه بر فعل متوقف باشد چون مدح و ثنا. (از تعریفات جرجانی) ، مبالغه شده، معروف، جمعشده و زیاد گشته، متجاوز، عمومی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ می ی)
منسوب به عرفات. (منتهی الارب). رجوع به عرفات شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
زنفل بن شداد عرفی. از روات حجاز و ساکن عرفه بود. وی از ابن ابی ملیکه روایت کرده است و ابوالحجاج و نصر بن طاهر از او روایت کرده اند. (از معجم البلدان). و رجوع به اللباب فی تهذیب الانساب شود
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
موضعی است. (منتهی الارب). از مخلاف های یمن است که با صنعاء ده فرسخ فاصله دارد. و نیز آن را به صورت العرف الاعلی و العرف الاسفل ذکر کرده اند، و هر دو را ’عرف عمرو بن کلاب’ نوشته اند، و بین آن دو، چهار یا پنج فاصله است. و نیز گویند عرف جایگاهی است در دیار کلاب که در آن آبک شوری است از گواراترین آبهای نجد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عرف
تصویر عرف
شناختگی، نیکویی، خوی و عادت، متداول میان مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرفج
تصویر عرفج
بارهنگ آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرفه
تصویر عرفه
نام کوهی در نزدیکی مکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرفی
تصویر عرفی
مقابل شرعی، منسوب به عرف، مبالغه شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرف
تصویر عرف
((عُ رْ))
خوی، عادت، آن چه که در بین مردم پسندیده و متداول است، نیکویی، بخشش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرفا
تصویر عرفا
((عُ رَ))
جمع عریف، مردان دانا و آگاه
فرهنگ فارسی معین
((عَ رَ فِ))
روز نهم ذی الحجه که حجاج در نزدیکی مکه توقف می کنند و بعضی از مراسم حج را به جا می آورند
فرهنگ فارسی معین
متداول، متعارف، مرسوم
متضاد: شرعی
فرهنگ واژه مترادف متضاد