جدول جو
جدول جو

معنی عرف - جستجوی لغت در جدول جو

عرف
رسوم و عقاید متداول میان مردم، روش، رسم، عادت
تصویری از عرف
تصویر عرف
فرهنگ فارسی عمید
عرف
(عُ رَ)
جمع واژۀ عرفه. رجوع به عرفه شود، جمع واژۀ عرف. (منتهی الارب). رجوع به عرف شود
لغت نامه دهخدا
عرف
(عِ)
به درنگ شناختن. دیری در شناختگی. (منتهی الارب). گویند ما عرف عرفی اًلا بأخره، یعنی مرا نشناخت مگر اخیراً. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شکیبائی. (منتهی الارب). صبر. (اقرب الموارد) (دهار)
لغت نامه دهخدا
عرف
(عُ رَ)
موضعی است. (منتهی الارب). از مخلاف های یمن است که با صنعاء ده فرسخ فاصله دارد. و نیز آن را به صورت العرف الاعلی و العرف الاسفل ذکر کرده اند، و هر دو را ’عرف عمرو بن کلاب’ نوشته اند، و بین آن دو، چهار یا پنج فاصله است. و نیز گویند عرف جایگاهی است در دیار کلاب که در آن آبک شوری است از گواراترین آبهای نجد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
عرف
(عُ رُ)
ریگ تودۀ بلند. و جای بلند. (منتهی الارب). رمل، و مکان مرتفع. (از اقرب الموارد) ، فش اسب. (منتهی الارب). موی گردن اسب. (از اقرب الموارد) ، تاج خروس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عرف. رجوع به عرف شود
لغت نامه دهخدا
عرف
(خِ)
بسیار کردن بوی خوش را. (از منتهی الارب). بسیار کردن طیب را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عرف
(عَ)
بوی خوش و ناخوش، و بیشتر در مورد بوی خوش بکار رود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بوی خوش و ناخوش. (دهار). بوی خوش. (غیاث اللغات). گویند ما أطیب عرفه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یعنی بوی او چه نیکو است، در مثل گویند ’لایعجز مسک السوء عن عرف السوء’ یعنی پوست و چرم پلید و بد، خالی از بو نیست. آن را در حق کسی گویند که از فعل شنیع خود بازنایستد. گوئی وی را به چرمی تشبیه کرده اندکه قابل دباغت نباشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گیاهی است، یا یزبن، یا گیاهی است که از جنس حمض و عضاه نیست. (منتهی الارب). نباتی است، و گویند آن همان ثمام ویز است. و برخی گویند آن نباتی است غیر از حمض و عضاه. (از اقرب الموارد). قسب است. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
عرف
(عُ)
جمع واژۀ عروف. رجوع به عروف شود، جمع واژۀ أعرف. رجوع به اعراف شود، جمع واژۀ عرفاء. (منتهی الارب). رجوع به عرفاء شود
لغت نامه دهخدا
عرف
(عُ رَ)
گویند سه چاه مشهور است: عرفه ساق، عرفه صاره، عرفه الاملح. (از معجم البلدان). و رجوع به عرفه ساق و عرفه صاره و عرفه الاملح شود
لغت نامه دهخدا
عرف
شناختگی، نیکویی، خوی و عادت، متداول میان مردم
تصویری از عرف
تصویر عرف
فرهنگ لغت هوشیار
عرف
((عُ رْ))
خوی، عادت، آن چه که در بین مردم پسندیده و متداول است، نیکویی، بخشش
تصویری از عرف
تصویر عرف
فرهنگ فارسی معین
عرف
تداول، رسم، سنت، عادت، قانون، معروفیت
متضاد: شرع
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عرفه
تصویر عرفه
روز نهم ذی الحجه، روز قبل از عید قربان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعرف
تصویر تعرف
شناخته شدن، آشنا شدن، خود را شناساندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرفا
تصویر عرفا
عارف ها، شناسنده ها، داناها، در تصوف کسانی که خدا او را به مرتبه های شهود ذات و اسما و صفات خود رسانده باشد، حکمای ربانی، صبورها، شکیباها، جمع واژۀ عارف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعرف
تصویر اعرف
آگاه تر، معروف تر، شناخته شده تر، شناساتر
فرهنگ فارسی عمید
(عُ فُ)
نوعی از درخت خاردار. (منتهی الارب). درختی است از عضاه که ’مغفور’ میتراود و شکوفۀ آن سفید و غلطان است. یکدانۀ آن عرفطه. (از اقرب الموارد). عض ّ و عض ّ، درخت عرفط. (از منتهی الارب). عبیبه، چیزی است شیرین بر شکل صمغ که از درخت عرفط برآید و خورده شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ می ی)
منسوب به عرفات. (منتهی الارب). رجوع به عرفات شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
منسوب به عرف. رجوع به عرف شود. مقابل شرعی. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، آنچه بر فعل متوقف باشد چون مدح و ثنا. (از تعریفات جرجانی) ، مبالغه شده، معروف، جمعشده و زیاد گشته، متجاوز، عمومی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
درختی که در ریگزار روید. درختی است ریگی. (منتهی الارب). درختی است بیابانی، و گویند همان قتاد است. ج، عرافج. یکدانۀ آن عرفجه. (از اقرب الموارد) ، نوعی از یتوعات است. و گفته اند اسم نباتی است که بر شطوط انهار میروید و پنج شاخه میدارد و لهذا آن را ذوخمسه الاغصان می نامند، و گفته اند درختی است شبیه به سماق. (از تحفۀ حکیم مؤمن). بارهنگ آبی. (فرهنگ فارسی معین). ابوسریع. بکمون. ذوخمسه اغصان. شورطاق. حلبه
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ فَ)
نام جایگاهی است که در شعر ذی الرمه آمده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ فَ)
ابن الحارث، مکنی به ابوالحارث. صحابی است. (یادداشت مرحوم دهخدا). در تاریخ اسلام، صحابی عنوانی است که به یاران و همراهان راستین پیامبر اسلام (ص) داده می شود. این افراد در گسترش اسلام، نشر قرآن و حفظ سنت نبوی نقش بی بدیلی ایفا کردند. بسیاری از آنان در جنگ های صدر اسلام حضور داشتند و از اسلام دفاع کردند.
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ فَ)
روز نهم از ذی الحجه. گویند هذا یوم عرفه (بدون تنوین و بدون ال). (از منتهی الارب). روز نهم ذی حجه، چرا که روز استاده شدن حاجیان است در مقام عرفات. و به سکون ثانی خطا است. عوام هند که یک روز پیشتر شب برات و عیدالفطر و نهم ماه محرم را نیز عرفه گویند خطا است. (غیاث اللغات).
- یوم عرفه، روز نهم از ذی حجه. (از اقرب الموارد). مشهود، روز عرفه. وتر و وتر، روز عرفه. (منتهی الارب).
، نام جایگاهی است در مکه که آن را ’عرفات’ نیز گویند. رجوع به عرفات شود
لغت نامه دهخدا
(عِ فَ)
شناخت و شناختن. (منتهی الارب). شناخت و شناسائی، سؤال. (ناظم الاطباء). اسم است اعتراف بمعنی سؤال را. (منتهی الارب). اسم است از ’اعتراف’ بمعنی استخبار. (از اقرب الموارد). عرفه. رجوع به عرفه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
زنفل بن شداد عرفی. از روات حجاز و ساکن عرفه بود. وی از ابن ابی ملیکه روایت کرده است و ابوالحجاج و نصر بن طاهر از او روایت کرده اند. (از معجم البلدان). و رجوع به اللباب فی تهذیب الانساب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عرفی
تصویر عرفی
مقابل شرعی، منسوب به عرف، مبالغه شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرفج
تصویر عرفج
بارهنگ آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرفه
تصویر عرفه
نام کوهی در نزدیکی مکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعرف
تصویر اعرف
شناخته تر، کمیاب تر، درازتر، استوارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعرف
تصویر تعرف
معرفت جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعرف
تصویر اعرف
((اَ رَ))
شناساتر، داناتر، شناخته تر، معروف تر
فرهنگ فارسی معین
((عَ رَ فِ))
روز نهم ذی الحجه که حجاج در نزدیکی مکه توقف می کنند و بعضی از مراسم حج را به جا می آورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرفا
تصویر عرفا
((عُ رَ))
جمع عریف، مردان دانا و آگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعرف
تصویر تعرف
((تَ عَ رُّ))
آشنا شدن، شناخته گردیدن، شناختن، پژوهیدن
فرهنگ فارسی معین
متداول، متعارف، مرسوم
متضاد: شرعی
فرهنگ واژه مترادف متضاد