جای ریختن آرد یا غله در خانه یا دکان که از خشت و گل یا تخته درست کنند، کندوله، کانور، کندوک، کندو، کنور بریدن شاخه های زاید تاک و سایر درختان، پر کاوش، کندن علف های هرز از میان کشتزار
جای ریختن آرد یا غله در خانه یا دکان که از خشت و گِل یا تخته درست کنند، کُندولِه، کانور، کُندوک، کُندو، کَنور بریدن شاخه های زاید تاک و سایر درختان، پر کاوش، کندن علف های هرز از میان کشتزار
خوانندۀ شعر. انشادکننده شعر. که شعر بخواند. (از یادداشت مؤلف) : بلبل چو سبزه دید همه گشته مشکبوی گاهی سرودگوی شد و گاه شعرخوان. خاقانی. سروقد و ماهروی لاله رخ و مشکبوی چنگزن و باده نوش رقص کن و شعرخوان. خاقانی. آن شاهد شهدلفظ زیبا آن شاعر شعرخوانم این است. نظامی
خوانندۀ شعر. انشادکننده شعر. که شعر بخواند. (از یادداشت مؤلف) : بلبل چو سبزه دید همه گشته مشکبوی گاهی سرودگوی شد و گاه شعرخوان. خاقانی. سروقد و ماهروی لاله رخ و مشکبوی چنگزن و باده نوش رقص کن و شعرخوان. خاقانی. آن شاهد شهدلفظ زیبا آن شاعر شعرخوانم این است. نظامی
حواطه. (السامی فی الاسامی). جوبه. (صراح اللغه). جائی باشد که در کنج خانه ها سازند و پر از غله کنند. (برهان). نوعی انبار است که در خانه ها از تخته و گل کنند ذخیره کردن غله را: کند مدخّر قدرش گه ذخیرۀ جود بجای خنب نطاقات چرخ را پرخو. آذری. - پرخو کردن، فرخو کردن. بریدن و هموار کردن شاخه های زیادتی درخت. پیراستن درختان یعنی بریدن شاخه های زیادتی آنرا تا به اندام نشو و نما کنند. (برهان). ، در بعض نسخ به پرخو معنی شادمانی نیز داده اند. (شعوری). و رجوع به فرخو شود
حواطه. (السامی فی الاسامی). جُوبه. (صراح اللغه). جائی باشد که در کنج خانه ها سازند و پر از غله کنند. (برهان). نوعی انبار است که در خانه ها از تخته و گل کنند ذخیره کردن غله را: کند مُدَخّرِ قدرش گه ذخیرۀ جود بجای خُنب نطاقات چرخ را پرخو. آذری. - پَرخَو کردن، فرخو کردن. بریدن و هموار کردن شاخه های زیادتی درخت. پیراستن درختان یعنی بریدن شاخه های زیادتی آنرا تا به اندام نشو و نما کنند. (برهان). ، در بعض نسخ به پرخو معنی شادمانی نیز داده اند. (شعوری). و رجوع به فرخو شود
پیراستن تاک رز. (صحاح الفرس). پیراستن تاک و غیره و بریدن شاخهای زیادتی آن را گویند. (برهان). پرخو. (آنندراج) : شاخ گل لعل و گوهر آرد بار گر به نام کفت بود فرخو. شمس فخری (از آنندراج). ، پاک کردن کشت و باغ بود. (اسدی). پاک کردن کشت و زراعت و باغ از خس و خاشاک. (برهان). و رجوع به پرخو و پرخویدن و فرخو کردن شود
پیراستن تاک رز. (صحاح الفرس). پیراستن تاک و غیره و بریدن شاخهای زیادتی آن را گویند. (برهان). پرخو. (آنندراج) : شاخ گل لعل و گوهر آرد بار گر به نام کفت بود فرخو. شمس فخری (از آنندراج). ، پاک کردن کشت و باغ بود. (اسدی). پاک کردن کشت و زراعت و باغ از خس و خاشاک. (برهان). و رجوع به پرخو و پرخویدن و فرخو کردن شود
فروگرفتن کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج). فروگرفتن کاری را. (ناظم الاطباء). المام و فروگرفتن. (از اقرب الموارد) ، آمدن حالی که احسان و نیکوئی می خواست. (از منتهی الارب). قصد کردن کسی را جهت طلب احسان و نیکوئی. (از ناظم الاطباء). آمدن نزد کسی به طلب نیکی و معروف وی. (از اقرب الموارد) ، فرود آمدن چیزی به کسی. (از منتهی الارب). رسیدن کاری کسی را. (ناظم الاطباء). دچار شدن کسی به امری، و عارض شدن آن امر بر او. (از اقرب الموارد) ، فروگرفتن مهمان میزبان را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، قصد کردن کسی را. سردی زده گردیدن از تب. (از منتهی الارب). ’عرواء’ دست دادن به شخص. (از اقرب الموارد). رجوع به عرواء شود، اندوهگین شدن سپس فروختن چیزی. (از منتهی الارب). فروختن شخص چیزی را سپس دلتنگ شدن برای آن. (از اقرب الموارد)
فروگرفتن کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج). فروگرفتن کاری را. (ناظم الاطباء). المام و فروگرفتن. (از اقرب الموارد) ، آمدن حالی که احسان و نیکوئی می خواست. (از منتهی الارب). قصد کردن کسی را جهت طلب احسان و نیکوئی. (از ناظم الاطباء). آمدن نزد کسی به طلب نیکی و معروف وی. (از اقرب الموارد) ، فرود آمدن چیزی به کسی. (از منتهی الارب). رسیدن کاری کسی را. (ناظم الاطباء). دچار شدن کسی به امری، و عارض شدن آن امر بر او. (از اقرب الموارد) ، فروگرفتن مهمان میزبان را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، قصد کردن کسی را. سردی زده گردیدن از تب. (از منتهی الارب). ’عرواء’ دست دادن به شخص. (از اقرب الموارد). رجوع به عرواء شود، اندوهگین شدن سپس فروختن چیزی. (از منتهی الارب). فروختن شخص چیزی را سپس دلتنگ شدن برای آن. (از اقرب الموارد)