جدول جو
جدول جو

معنی عرخو - جستجوی لغت در جدول جو

عرخو
(عَرْ رَ)
آواز گربه و سگ هنگام خشم. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
عرخو
آوای سگ آوای گربه هنگام خشم
تصویری از عرخو
تصویر عرخو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رخو
تصویر رخو
نرم و سست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرخو
تصویر فرخو
بریدن شاخه های زائد تاک و سایر درختان، کندن علف های هرزه از میان کشتزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرخو
تصویر پرخو
جای ریختن آرد یا غله در خانه یا دکان که از خشت و گل یا تخته درست کنند، کندوله، کانور، کندوک، کندو، کنور
بریدن شاخه های زاید تاک و سایر درختان، پر کاوش، کندن علف های هرز از میان کشتزار
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
خوانندۀ شعر. انشادکننده شعر. که شعر بخواند. (از یادداشت مؤلف) :
بلبل چو سبزه دید همه گشته مشکبوی
گاهی سرودگوی شد و گاه شعرخوان.
خاقانی.
سروقد و ماهروی لاله رخ و مشکبوی
چنگزن و باده نوش رقص کن و شعرخوان.
خاقانی.
آن شاهد شهدلفظ زیبا
آن شاعر شعرخوانم این است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شِ خوا / خا)
شعر خواندن و بیان کردن شعر. (ناظم الاطباء) :
علی بن براهیم از شهر موصل
بیامد به بغداد در شعرخوانی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(هَُ رَ تَ / تِ)
طالب و خواستار شاعر. شاعردوست:
امیر دوست نواز و امیر خصم گداز
امیر شاعرخواه و امیر زائرخوان.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(پَ خَ)
حواطه. (السامی فی الاسامی). جوبه. (صراح اللغه). جائی باشد که در کنج خانه ها سازند و پر از غله کنند. (برهان). نوعی انبار است که در خانه ها از تخته و گل کنند ذخیره کردن غله را:
کند مدخّر قدرش گه ذخیرۀ جود
بجای خنب نطاقات چرخ را پرخو.
آذری.
- پرخو کردن، فرخو کردن. بریدن و هموار کردن شاخه های زیادتی درخت. پیراستن درختان یعنی بریدن شاخه های زیادتی آنرا تا به اندام نشو و نما کنند. (برهان).
، در بعض نسخ به پرخو معنی شادمانی نیز داده اند. (شعوری). و رجوع به فرخو شود
لغت نامه دهخدا
(فَ خَ / خُو)
پیراستن تاک رز. (صحاح الفرس). پیراستن تاک و غیره و بریدن شاخهای زیادتی آن را گویند. (برهان). پرخو. (آنندراج) :
شاخ گل لعل و گوهر آرد بار
گر به نام کفت بود فرخو.
شمس فخری (از آنندراج).
، پاک کردن کشت و باغ بود. (اسدی). پاک کردن کشت و زراعت و باغ از خس و خاشاک. (برهان). و رجوع به پرخو و پرخویدن و فرخو کردن شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
سرخجه و آن جوششی است که بیشتر اطفال را در بدن بهم میرسد. (برهان) (آنندراج). رجوع به سرخجه، سرخزه، سرخژه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سست شدن. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(رَخْوْ)
رخو. رخو. نرم و سست از هر چیزی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به رخو شود
لغت نامه دهخدا
(خَبْوْ)
فروگرفتن کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج). فروگرفتن کاری را. (ناظم الاطباء). المام و فروگرفتن. (از اقرب الموارد) ، آمدن حالی که احسان و نیکوئی می خواست. (از منتهی الارب). قصد کردن کسی را جهت طلب احسان و نیکوئی. (از ناظم الاطباء). آمدن نزد کسی به طلب نیکی و معروف وی. (از اقرب الموارد) ، فرود آمدن چیزی به کسی. (از منتهی الارب). رسیدن کاری کسی را. (ناظم الاطباء). دچار شدن کسی به امری، و عارض شدن آن امر بر او. (از اقرب الموارد) ، فروگرفتن مهمان میزبان را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، قصد کردن کسی را. سردی زده گردیدن از تب. (از منتهی الارب). ’عرواء’ دست دادن به شخص. (از اقرب الموارد). رجوع به عرواء شود، اندوهگین شدن سپس فروختن چیزی. (از منتهی الارب). فروختن شخص چیزی را سپس دلتنگ شدن برای آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رخو
تصویر رخو
نرم و سست از هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخو
تصویر رخو
((رِ))
سست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرخو
تصویر فرخو
((فَ رْ خُ))
بریدن شاخه های زائد درخت، وجین، کندن علف های هرز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرخو
تصویر پرخو
((پَ خُ))
فرخو، پیراستن درختان، بریدن شاخه های زیادی اشجار
فرهنگ فارسی معین
خرخو
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بازی با گردو، وسیله ای مکانیکی که تخم پنبه را از وش جدا می کند
فرهنگ گویش مازندرانی
اسهالی
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای کوهسار فندرسک استارآباد، چشمه ای در کوه های جنوبی روستای خلیل محله بهشهر، خواب کوتاه، قیلوله
فرهنگ گویش مازندرانی