جدول جو
جدول جو

معنی عرو

عرو
(خَبْوْ)
فروگرفتن کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج). فروگرفتن کاری را. (ناظم الاطباء). المام و فروگرفتن. (از اقرب الموارد) ، آمدن حالی که احسان و نیکوئی می خواست. (از منتهی الارب). قصد کردن کسی را جهت طلب احسان و نیکوئی. (از ناظم الاطباء). آمدن نزد کسی به طلب نیکی و معروف وی. (از اقرب الموارد) ، فرود آمدن چیزی به کسی. (از منتهی الارب). رسیدن کاری کسی را. (ناظم الاطباء). دچار شدن کسی به امری، و عارض شدن آن امر بر او. (از اقرب الموارد) ، فروگرفتن مهمان میزبان را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، قصد کردن کسی را. سردی زده گردیدن از تب. (از منتهی الارب). ’عرواء’ دست دادن به شخص. (از اقرب الموارد). رجوع به عرواء شود، اندوهگین شدن سپس فروختن چیزی. (از منتهی الارب). فروختن شخص چیزی را سپس دلتنگ شدن برای آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا