جدول جو
جدول جو

معنی عذل - جستجوی لغت در جدول جو

عذل
(لَ)
نکوهیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). ملامت کردن. (تاج المصادر بیهقی). ملامت کردن کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عذل
(عَ ذَ)
سرزنش و ملامت. (از اقرب الموارد). نکوهش. (آنندراج) (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). و فی المثل سبق السیف العذل ، ویقال أول من تکلم بذلک ضبه بن ادر حین قتل رجلا فی الشهر الحرام فعذله الناس فقال المثل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عذل
(عُ ذُ)
روزهای نیک گرم. (از قطرالمحیط) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عذل
(عُذْ ذَ)
جمع واژۀ عاذل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عاذل شود
لغت نامه دهخدا
عذل
سرزنش و ملامت
تصویری از عذل
تصویر عذل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عدل
تصویر عدل
(پسرانه)
دادگری، داد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عسل
تصویر عسل
(دخترانه)
بسیار شیرین و دوست داشتنی، مایعی خوراکی که زنبور عسل می سازد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عدل
تصویر عدل
داد دادن، دادگری کردن، دقیقاً، درست مثلاً حرف هایم را عدل گذاشت کف دستش، کسی که شهادت او مقبول باشد، عادل، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عتل
تصویر عتل
سرکش، تندخو، آزاردهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اذل
تصویر اذل
ذلیل تر، خوارتر، پست ترین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عذب
تصویر عذب
پاکیزه، گوارا، خوشگوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مذل
تصویر مذل
ذلیل کننده، خوار کننده
فرهنگ فارسی عمید
(عُ)
کودک سبک روح چست تیزفهم. لغتی است در ذعلوق. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
خوش: عیش عذلاج، زندگانی خوش. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
پر کردن مشک را، نیکو نمودن خورش و غذای بچه را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
بچۀ خورش وپرورش نیکو یافته. (منتهی الارب) (آنندراج). بچه که غذایش نیکو باشد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَذْ ذَ)
آنکه بر بسیاری جود و دهش او ملامت کنند او را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَذْ ذِ)
سرزنش کننده و ملامت کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعذیل شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
نکوهش پذیرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اعتاب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ ذَ لِ)
شیر دفزک و سطبر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ ذَ لَ)
ج عاذل. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به عاذل شود
لغت نامه دهخدا
(عُ ذَ لَ)
بسیار نکوهنده. (منتهی الارب) (از آنندراج). آنکه مردمان را بسیار ملامت کند. (مهذب الاسماء) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بذل
تصویر بذل
بخشش، عطا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذل
تصویر حذل
اصل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جذل
تصویر جذل
شادمانی، شادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رذل
تصویر رذل
خسیس، حقیر، رذیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذعل
تصویر ذعل
خستوییدن (اعتراف کردن)
فرهنگ لغت هوشیار
خوار تر ذلیل تر خوارتر. خوار پنداشتن کسی را خوارشمردن خوار و ذلیل گرفتن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعذل
تصویر تعذل
نکوهش پذیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذله
تصویر عذله
نکوهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدل
تصویر عدل
داد، دادگری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عذر
تصویر عذر
بهانه، دست آویز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عزل
تصویر عزل
برکناری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عقل
تصویر عقل
خرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عمل
تصویر عمل
کنش، کار، کردار
فرهنگ واژه فارسی سره