جدول جو
جدول جو

معنی عذب - جستجوی لغت در جدول جو

عذب
پاکیزه، گوارا، خوشگوار
تصویری از عذب
تصویر عذب
فرهنگ فارسی عمید
عذب
خاشاک، شاخه های درخت، اطراف چیزی، آن قسمت از عمامه یا دستار که بر دو شانه می افتد، بند ترازو
تصویری از عذب
تصویر عذب
فرهنگ فارسی عمید
عذب
(عَ ذِ)
آب چغزلاوه برآورده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شراب و طعام گوارا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عذب
(عَ ذَ)
خاشاک، آنچه از بچه دان برآید بعد ازولادت، خرقۀ زن نوحه سرا که در وقت نوحه بر میان بندد، کرانۀ هر چیزی، سر قضیب شتر. (از قطرالمحیط) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، چرم پاره که سپس پالان آویزند. (از قطرالمحیط) (منتهی الارب). مفرد آن عذبه است، نام درختی است. (منتهی الارب)
جمع واژۀ عذبه. (ناظم الاطباء). رجوع به عذبه شود
لغت نامه دهخدا
عذب
(زَ)
ناخوردن از شدت عطش. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، بازداشتن کسی را. (از اقرب الموارد). باز ایستادن و گذاشتن. (از منتهی الارب). امتناع از چیزی یا کسی. (از اقرب الموارد) ، بند گذاشتن برای تازیانه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عذب
خوشگوار، پاکیزه از آب و خورش، آب و طعام گوارا، خوش
تصویری از عذب
تصویر عذب
فرهنگ لغت هوشیار
عذب
((عَ ذْ بْ))
گوارا، خوشگوار، خوش، شیرین
تصویری از عذب
تصویر عذب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معذب
تصویر معذب
در رنج و عذاب، عذاب شده، شکنجه شده
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
موضعی است که از بصره تا بدانجا دو شب راه است و در آن موضع آبهای خوش است و گویند چون آنجا را بکندند آثار زندگی انسان یافتند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ ذَ)
جمع واژۀ عذبه بمعنی چابق تازیانه: در زیر عذبات عذاب و زخم چوب و شکنجه سپری شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 341).
- یوم العذبات، از روزهای عربان است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به عذبهشود
لغت نامه دهخدا
(مَ ذِ)
خرقه ای که زنان به وقت نوحه بر میان بندند. ج، معاذب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معذبه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَذْ ذَ)
در شکنجه کشیده شده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). عذاب شده و شکنجه شده و آزارشده و اذیت کشیده و آزرده شده. (ناظم الاطباء) : ارواح ایشان به حشرات و سباع و بهایم حلول کرده است و بدان سبب معذبند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 44). و رجوع به تعذیب شود، تنبیه و سیاست شده و عقوبت شده، جفاکشیده و ستم کشیده. (ناظم الاطباء) ، بازداشته شده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعذیب شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ذَ بی ی)
مرد کریم الخلق. (قطرالمحیط) (اقرب الموارد) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، کسی که بی عیب باشد. (از قطرالمحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ ذِ بَ)
عذبه. چغزلاوه، آنچه از طعام دور ریخته شود. آنچه از گندم برآید و دور کرده شود. (منتهی الارب) (از قطرالمحیط) (از اقرب الموارد) ، خاشاک. (قطرالمحیط) (اقرب الموارد). خس و خاشاک. (منتهی الارب) ، خاک ها که اطراف یک قطعه زمین مزروع را احاطه کند. (از قطرالمحیط) ، چابق تازیانه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ ذَ بَ)
چغزلاوه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، عذبات. (از اقرب الموارد) ، شملۀ دستار، سر شراک. سربند کفش از دوال، چابق تازیانه. (منتهی الارب) (آنندراج). رشتۀ تازیانه. (برهان قاطع). گره تازیانه. (مهذب الاسماء) : همه را به اسماء و سیما بشناخت در زیر عذبۀ تعذیب جمعی را به دست باز داد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 399) ، سرزبان. (مهذب الاسماء). تیزی زبان. (منتهی الارب) (آنندراج) ، سرشاخ درخت. (مهذب الاسماء). شاخ درخت. (منتهی الارب). ج، عذب، سرنیزه، رشتۀ ترازو. (از مهذب الاسماء). رشته ای که میان دستۀ ترازو یعنی شاهین ترازو بندند. (برهان قاطع) ، دوال که بر گردن سگ افکنند، طیلسان. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
چغزلاوه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، درختی است که شتران را کشد. (از اقرب الموارد) (قطرالمحیط) ، دارویی است که سرفه را بر طرف کند. (منتهی الارب) (قطرالمحیط) (از اقرب الموارد).
- ذات العذبه، موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَذْ ذِ)
در شکنجه کشنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عذاب کننده: و اذ قالت امه منهم لم تعظون قوما اﷲ مهلکهم او معذبهم عذاباً شدیداً. (قرآن 164/7). وما کان اﷲ لیعذبهم و انت فیهم و ماکان اﷲ معذبهم و هم یستغفرون. (قرآن 33/8) ، بازدارنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ ذَ)
نام اسب یزید بن سبیع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
شیرین تر. (آنندراج). گواراتر. (ناظم الاطباء). نعت تفضیلی از عذب. خوشگوارتر. گوارنده تر. خوشتر. خوشمزه تر. خوش طعم تر. لذیذتر. (یادداشت بخط مؤلف) : و هذا النهر کأسمه فرات، هو من اعذب المیاه و اخفها. (رحلۀ ابن جبیر). و اعذب المیاه و اخفها ماء جیحون. (صورالاقالیم اصطخری).
- امثال:
اعذب من ماء البارق. چنانکه در وصف شعر گفته اند: اعذبه اکذبه. (از یادداشتهای مؤلف).
لغت نامه دهخدا
تصویری از عذبگوی
تصویر عذبگوی
پاکیزه گوی استاد سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معذب
تصویر معذب
در شکنجه کشیده شده، عذاب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعذب
تصویر اعذب
شیرین تر خوشگوارتر می آب دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذب البیان
تصویر عذب البیان
نوش سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذب
تصویر اذب
گاودشتی، مرد دراز
فرهنگ لغت هوشیار
سیازیره تلخه زیره (کمون دشتی) از گیاهان، دایی برادر مادر، چغز واره جل وزغ از گیاهان چغز واره، شاخه، تیزی زبان، شاسوله (علاقه دستار) کمون دشتی. کمون دشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذبی
تصویر عذبی
مرد کریم الخلق، کسی که بی عیب باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معذب
تصویر معذب
((مُ عَ ذَّ))
آزار شده، در رنج و عذاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عذبه
تصویر عذبه
((عَ ذَ بِ))
شاخه درخت، خس و خاشاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معذب
تصویر معذب
رنجیده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جذب
تصویر جذب
کشش، گیرش، ربایش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عقب
تصویر عقب
پس، پشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عیب
تصویر عیب
آک، بدی، کمبود
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کذب
تصویر کذب
دروغ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عصب
تصویر عصب
سهشگر
فرهنگ واژه فارسی سره
درعذاب، ناراحت، دررنج، عذاب شده، شکنجه شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد