جدول جو
جدول جو

معنی عدید - جستجوی لغت در جدول جو

عدید
عدد، شمار، شماره، شمرده شده، حصه، بهره، همتا
تصویری از عدید
تصویر عدید
فرهنگ فارسی عمید
عدید
(عِ مُلْ مِ)
آبی است مر عمیره راکه بطنی از کلب اند. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عدید
(عَ)
شمار. اسم است از عد. (قطرالمحیط) (اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و منه: هم عدیدالحصی و بنوفلان فی العدید الاکثر، همتا. ندّ. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، حریف. (از منتهی الارب). القرن. (از اقرب الموارد) ، همدست در شجاعت. (منتهی الارب) ، آنکه از قومی باشد، فلان عدیدالقوم، او از ایشان است، حصه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، بانگ کمان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (قطرالمحیط) ، عدید الشی ٔ مثلهم فی العدد، یقال دنانیر فلان عدید دنانیرک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عدید
شمرده شده، شماره، عدد
تصویری از عدید
تصویر عدید
فرهنگ لغت هوشیار
عدید
((عَ))
شمار، شماره، شمرده شده
تصویری از عدید
تصویر عدید
فرهنگ فارسی معین
عدید
بسیار، بی شمار، زیاد، عدیده، کثیر، شمار، شماره
متضاد: معدود
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعدید
تصویر تعدید
در بدیع آوردن نام های متعدد بر یک سیاق، برای مثال توانگری و جوانی و رنگ وبوی بهار / شراب و سبزه و آب روان و روی نگار، سیاقهالاعداد، شمردن، برشمردن، به شمار آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جدید
تصویر جدید
مقابل قدیم، تازه، نو، هر چیز تازه، در علوم ادبی در علم عروض یکی از بحور شعر بر وزن فاعلاتن فاعلاتن مستفعلن، غریب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عتید
تصویر عتید
حاضر و آماده، مهیا، جسیم، تناور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدید
تصویر مدید
کشیده شده، دراز
مداد، مرکب، برای مثال چون رخت را نیست در خوبی امید / خواه نه گلگونه و خواهی مدید (مولوی - لغت نامه - مدید)
در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر بر وزن فاعلاتن فاعلن فاعلاتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عددی
تصویر عددی
مربوط به عدد، شمردنی، دانه ای، ویژگی آنچه بتوان آن را شمرد مثلاً فروش عددی، کنایه از اندک، کم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عدیم
تصویر عدیم
معدوم، نیست شده، نابود، نایاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سدید
تصویر سدید
محکم و استوار، راست و درست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندید
تصویر ندید
ندیده، نادیده
نظیر، مانند، همتا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عدیل
تصویر عدیل
مثل و نظیر، همتا، برابر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمید
تصویر عمید
بزرگ و سرور، سردار، مسئول مالیات، مشوفی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عدیده
تصویر عدیده
دارای عدد بسیار، بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، غزیر، مفرط، اورت، موفور، درغیش، کثیر، جزیل، بی اندازه، متوافر، وافر، به غایت، خیلی، موفّر، معتدٌ به
فرهنگ فارسی عمید
(عَدَ)
مؤنث عدید. (اقرب الموارد) (قطرالمحیط) ، بهر. (منتهی الارب). حصه، یقال له منه عدیده، أی حصه. (اقرب الموارد) (قطرالمحیط). ایام عدیده، أی معدوده. ج، عداید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ شَ کَ)
به استقصای چیزی شمردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). شمردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). شمار کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، شمار کردن مناقب مرده. (از اقرب الموارد) ، مالی که آن را عدد بسیار نباشد جمع کردن. (تاج المصادربیهقی) ، مال بسیار جمع کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ساز و سامان زمانه ساختن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، (اصطلاح بدیع) عبارت است از صنعت سیاقهالاعداد و آن ایراد اسماء مفرد به یک روش است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به سیاقه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ادید
تصویر ادید
ناله و فریاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعدید
تصویر تعدید
به شمار آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
مونث عدید بهره، بسیار بی شمار مونث عدید شمرده شده، بسیار کثیر: دفعات عدیده اشکالات عدیده. مونث عدید شمرده شده، بسیار کثیر: دفعات عدیده اشکالات عدیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدید
تصویر صدید
بانگ و ناله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدید
تصویر شدید
سخت، قوی، تند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدید
تصویر سدید
استوار و راست، محکم و درست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدید
تصویر حدید
آهن تیز، برنده، تند تیز، برنده، تند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدید
تصویر جدید
نو و تازه هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردید
تصویر ردید
ابر باران ریخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدید
تصویر پدید
آشکار، نمایان، ظاهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدیده
تصویر عدیده
((عَ دِ))
شمرده شده، بسیار، فراوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعدید
تصویر تعدید
((تَ))
شماره کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شدید
تصویر شدید
سخت، سهمگین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عدیده
تصویر عدیده
پرشمار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جدید
تصویر جدید
تازه، نو، نوین، نوباوه
فرهنگ واژه فارسی سره
بسیار، زیاد، عدید، فراوان، کثیر، متعدد، وافر
متضاد: قلیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد