جدول جو
جدول جو

معنی عثن - جستجوی لغت در جدول جو

عثن
(عَ ثِ)
طعام بوی گرفته و تباه از دود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). الفاسد من الطعام لدخان خالطه . (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عثن
(عِ)
نوعی از برگ خرما که تر و سبز آن را شتر خورد. (منتهی الارب). ضرب من الخوصه ترعاه المال. (اقرب الموارد) ، نیکوکن شتران و حافظ آن. (منتهی الارب) (آنندراج). مصلح المال سائسه. (اقرب الموارد) ، پشم. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عثن
(حُ شَ)
دود برآوردن آتش. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، برآمدن بر کوه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، بوی دود گرفتن جامه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عثن
(عَ ثَ)
بت خرد. ج، اعثان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، دود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عدن
تصویر عدن
(پسرانه)
بهشت زمینی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عین
تصویر عین
ذات و نفس، ذات هر چیز
چشم، مفرد واژۀ عیون
چشمه، مفرد واژۀ اعین و عیوان
هر چیز آماده و حاضر
بزرگ و مهتر قوم، مفرد واژۀ اعیان
مرد بزرگ و شریف، مفرد واژۀ اعیان
نام حرف «ع»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عثر
تصویر عثر
لغزیدن و افتادن، به سر درآمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطن
تصویر عطن
خوابگاه شتران و جایگاه یا آغل گوسفندان نزدیک آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عون
تصویر عون
مساعدت، یاری، مساعد، مددکار، پشتیبان خادم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عهن
تصویر عهن
پشم گوسفند و شتر و مانند آن، پشم رنگ شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ عَثْ ثَ)
مرد سطبر ریش و انبوه آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ ثَ)
نام پدر ذؤیب صحابی است (منتهی الارب).. صحابی در فقه اسلامی، فردی است که حضور جسمی و معنوی در کنار پیامبر اسلام (ص) داشته و مؤمن به او بوده است. این همراهی تنها در ظاهر خلاصه نمی شود، بلکه باید با ایمان قلبی و پایبندی عملی همراه باشد. صحابه از مهم ترین منابع شناخت سیره و احکام پیامبر هستند. بررسی زندگی صحابه به فهم بهتر آموزه های اسلامی کمک می کند.
لغت نامه دهخدا
تصویری از عفن
تصویر عفن
گندیده و بدبو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثن
تصویر وثن
بت فغ، فغ بت: (بوستان گوییی بتخانه فرخار شدست مرغکان چونشمن و گلبنکان چون وثنا) (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثن
تصویر مثن
بر مثانه زدن، آشکار کردن خلاف کاری را
فرهنگ لغت هوشیار
میانه سال گردیدن زن، یاری و مددکاری، دستگیری و حمایت و اعانت، مساعدت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عهن
تصویر عهن
پشم گوسفند و شتر و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمن
تصویر عمن
جای گرفتن جا گرفتگان ماندگاران
فرهنگ لغت هوشیار
از عنانه خشک کونی پیش آمدگی، زی سوی، جمع عنان، افسار ها دهنه ها ناتوانی جنسی عدم توانایی مقاربت در مرد سستی کمر و حاصل نشدن انتعاظ جهت اجرای عمل جنسی عدم رجولیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عین
تصویر عین
چشم زدن، چشم، ذات و نفس، بزرگ و مهتر قوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علن
تصویر علن
آشکارا، آشکار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکن
تصویر عکن
جمع عکنه، سورنجان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عان
تصویر عان
تکه ابر، ریسمان دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطن
تصویر عطن
شتر گاه آغل: نزدیک آب آرامگاه ستوران در کنار آب جمع اعطان
فرهنگ لغت هوشیار
هزار چشم سپید از گیاهان آب فراوان، دود، بوی پختنی، گوشت پخته، آماس خرده گاه دراسپ بیماری که در پایین پای ستور بر آید و موی برافکند یا کفتگی دست و پای ستور یا درشتی که در خرد گاه دست و پای اسب پیدا گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسن
تصویر عسن
پیه، بلند اندامی زیبایی، درازی زلف پیه پیه دیرینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشن
تصویر عشن
انگاردن (تخمین زدن)
فرهنگ لغت هوشیار
خازکردن (خازه خمیر)، سرشتن، کره زدن، لنگخیز برخاستن به سختی یا با یاری دستواره بازوره از بیماری ها (بواسیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتن
تصویر عتن
سخت تاز تازنده جنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عثان
تصویر عثان
گرد، دود
فرهنگ لغت هوشیار
کشت بارانخور، دروغ گفتن، جهیدن رگ، به سردرافتادن شکوخیدن آله (عقاب)، دروغگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عثق
تصویر عثق
گونه ای شمشاد که آن را شمشاد نعنایی نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدن
تصویر عدن
اقامت کردن، همیشه بودن بجائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرن
تصویر عرن
((عَ رَ))
ترکیدگی دست و پای ستور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عدن
تصویر عدن
((عَ دْ))
همیشه بودن در جایی، بهشت جاوید
فرهنگ فارسی معین