جدول جو
جدول جو

معنی عثر - جستجوی لغت در جدول جو

عثر
لغزیدن و افتادن، به سر درآمدن
تصویری از عثر
تصویر عثر
فرهنگ فارسی عمید
عثر
(حَ لَ جَ)
دروغ گفتن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، شکوخیدن و بسر درافتادن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). یقال عثر فی ثوبه و عثر به فرسه فسقط. (اقرب الموارد) ، خوار گردیدن سخت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، جهیدن رگ. (منتهی الارب). زدن رگ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عثر
(عَثْ ثَ)
موضعی است به تهامه. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
عثر
(عَ)
کشت دشتی که از باران آب خورد. (منتهی الارب). آنچه آسمان آن را سیراب سازد از درختان و کشت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عثر
(عَ ثَ)
عثر. رجوع به مادۀ قبل شود، دروغ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عثر
کشت بارانخور، دروغ گفتن، جهیدن رگ، به سردرافتادن شکوخیدن آله (عقاب)، دروغگوی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عمر
تصویر عمر
(پسرانه)
نام خلیفه دوم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عثرات
تصویر عثرات
عثرت ها، لغزش ها، خطاها، جنگ ها، جمع واژۀ عثرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عثرت
تصویر عثرت
لغزش، خطا، جنگ
فرهنگ فارسی عمید
(عَ رَ)
عثره. خطا. گناه: چنان اقتضاء نمود که رعایت جانب قرابت و مواصلت را به اقالت عثرت عین فرض داند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
بیشه ای است شیرناک یا موضعی است. (منتهی الارب). ابوبکر همدانی گوید: عثر شهری است به یمن میان آن و مکه ده روز راه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ ثَ)
جمع واژۀ عثره. لغزش. (از غیاث اللغات) ، خطا و سهو. (ناظم الاطباء) : تا در حضرت پادشاه عثرات ایشان را شفیع شد. (جهانگشای جوینی). سلطان عفو و اغضا کرد و از عثرات او تجاوز و اغماض واجب داشت. (جهانگشای جوینی). رجوع به عثرت و عثره شود
لغت نامه دهخدا
(عُ رُ بَ)
یکی عثرب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ عَ)
شتر قوی که هر چیز را بشکند و ویران سازد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ خَ)
بسر درآمدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). شکوخیدن و بسر درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). لغزیدن و بسر درافتادن. (از اقرب الموارد) ، شکوخیدن زبان در سخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تلعثم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ رُ)
درختی است مانند درخت انار سرشاخ نرم و سرخ دارد همچو ریباس مقشر کرده میخورند، یکی آن عثربه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ ثَ)
گول. (منتهی الارب). احمق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
عثرت. رجوع به عثرت شود، شکوخه. (منتهی الارب). لغزش، جهاد و جنگ. (اقرب الموارد). و منه لا تبدأهم بالعثره. (اقرب الموارد). ج، عثرات
لغت نامه دهخدا
(عَ ری ی)
یوسف بن ابراهیم عثری از عبدالرزاق بن همام روایت کند و شعیب بن محمد الذراع از وی حدیث دارد. (از اللباب ج 2 ص 122)
لغت نامه دهخدا
(عَ ری ی)
نسبت است به عثر و آن شهری است به یمن
لغت نامه دهخدا
تصویری از عثره
تصویر عثره
شکوخه به سر درافتادن پالغز
فرهنگ لغت هوشیار
لغزش ها، به سرافتادگی ها شکوخه ها جمع عثرت لغزشها بسر در افتادگی ها، خطاها سهوها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حثر
تصویر حثر
درشت و سطبر گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پروش جوشی که از اندام برآید، آبخیز جوش و دانه ریز که روی پوست پیدا شود. واحد آن بثره، جمع بثور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثر
تصویر اثر
نشان، آنچه که از کسی باقی بماند، علامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خثر
تصویر خثر
شوریده دلی پریشاندلی، تباه مغزی شرمیدن شرم کردن، سفت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عثرت
تصویر عثرت
خطا، گناه، لغزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عثرت
تصویر عثرت
((عَ رَ))
لغزش، خطا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عثرات
تصویر عثرات
((عَ ثَ))
جمع عثرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عطر
تصویر عطر
خوشبویه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عمر
تصویر عمر
زیوش، زندگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اثر
تصویر اثر
یادمان، یادواره، هنایش، نوزند، نوشته، نشانه، کارآیی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عذر
تصویر عذر
بهانه، دست آویز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عار
تصویر عار
ننگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عصر
تصویر عصر
پسین، ایوار، روزگار
فرهنگ واژه فارسی سره