جدول جو
جدول جو

معنی عتاه - جستجوی لغت در جدول جو

عتاه
(حَ لَ)
سبک عقل گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). ناقص عقل شدن. (اقرب الموارد) ، مدهوش گشتن و رفتن خرد. (منتهی الارب) (آنندراج). مدهوش گشتن. (منتهی الارب) ، مدهوش شدن بدون زوال عقل. (اقرب الموارد) ، آزمند علم گردیدن و حریص شدن بر آن، حریص شدن بر اذیت کسی، حریص شدن بر حکایت کردن کلام کسی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عتاه
(حَ)
ناقص شدن عقل بدون جنون. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عتاق
تصویر عتاق
آزاد شدن بنده، خارج شدن بندۀ زرخرید از قید بندگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عتاد
تصویر عتاد
آنچه برای سفر لازم است، وسایل سفر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عتاب
تصویر عتاب
ملامت کردن، سرزنش، گفتن کلمه ای از روی خشم به کسی، خشم گرفتن، درشتی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عتبه
تصویر عتبه
آستانۀ در، آستانه، درگاه، مقبرۀ هر یک از امامان و بزرگان تشیع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عضاه
تصویر عضاه
هر درخت بزرگ خاردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عتاق
تصویر عتاق
شراب کهنۀ خوب
فرهنگ فارسی عمید
(عُ)
جمع واژۀ أعمی ̍. نابینایان. رجوع به اعمی شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مؤنث فتی. ج، فتیات. (منتهی الارب). زن جوان. (ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی) ، کنیزک. (ترجمان علامه جرجانی) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
مخفف ستاره باشد که بعربی کوکب گویند. (آنندراج). مؤلف جهانگیری لفظ مذکور را مخفف ستاره هم ضبط کرده و این شعر ابوالفرج رونی را هم شاهد آورده:
گشاده چشم بدیدار او زمین و زمان
نهاده گوش بگفتار او سپهر و ستاه.
لیکن در نسخۀ چ تهران دیوان ابوالفرج بجای ستاه ’سپاه’ نوشته و در تصحیح بجای سپهر و ستاه ’سپید و سیاه’ را صحیح دانسته، پس ستاه مخفف ستاره لفظی نیست. (فرهنگ نظام از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، نقره، سیم قلب و ناسره، نام پرده ای از موسیقی. (برهان) (آنندراج) ، سه تار. (شرفنامه) ، سه عدد. (شرفنامه)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
قطعه ابر متراکم. (از تاج العروس) (از متن اللغه). عمایه. رجوع به عمایه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ لِ)
عتاه. (اقرب الموارد). رجوع به عتاه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عتال
تصویر عتال
بارکش مزدور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتاه
تصویر فتاه
مونث فتی زن جوان، کنیزک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتاهه
تصویر عتاهه
دلشد گی، بی خردی، گمراه، گمراه گول: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستاه
تصویر ستاه
تار جامه، نیکویی پرده ایست از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتمه
تصویر عتمه
آغاز شب، تاریکی شب، درنگ درنگی
فرهنگ لغت هوشیار
کمان پارسی، سرپاش سرپاچ (چماق) دفنوک، دیلم، اهرم، ویجینار ابزاری برای ویجین کردن، تیشه
فرهنگ لغت هوشیار
فرزندان بستگان خانواده مرد، تیزی دندانها، پاره ای مشک ناب، آب دهان خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتاقه
تصویر عتاقه
بنده آزاد گشته، آزاد گردیدن، جوان گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتات
تصویر عتات
پیکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضاه
تصویر عضاه
خار دار هر درخت بزرگ خاردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عراه
تصویر عراه
موی میانسر، موی پشت گردن در آدمی، پر گردن در خروس، گربز مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عداه
تصویر عداه
جمع عادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتاب
تصویر عتاب
خشم گرفتن، ناز کردن، یاد کردن خشم را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتبه
تصویر عتبه
آستانه، درگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتاد
تصویر عتاد
توشه راهمانه ساخت و سامان آنچه جهت سفر و جز آن آماده سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتار
تصویر عتار
زه دلیر، بی آب و گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتاق
تصویر عتاق
آزادگشتن: بردگان و کنیزان مرغان شکاری می کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتاق
تصویر عتاق
((عَ))
آزاد شدن بنده و زرخرید از قید بندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عتاد
تصویر عتاد
((عَ))
ساخت و سامان، آن چه جهت سفر و جز آن آماده سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عتاب
تصویر عتاب
((عُ))
خشم گرفتن، سرزنش کردن، عتیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عضاه
تصویر عضاه
((عِ))
هر درخت بزرگ خاردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عتبه
تصویر عتبه
((عَ تَ بِ))
آستانه، آستانه در، درگاه
فرهنگ فارسی معین