جدول جو
جدول جو

معنی عبهر - جستجوی لغت در جدول جو

عبهر
نرگس، کنایه از چشم زیبا
تصویری از عبهر
تصویر عبهر
فرهنگ فارسی عمید
عبهر
پرگوشت و بزرگ از مردم، نرگس
تصویری از عبهر
تصویر عبهر
فرهنگ لغت هوشیار
عبهر
((عَ هَ))
نرگس
تصویری از عبهر
تصویر عبهر
فرهنگ فارسی معین
عبهر
نرجس، نرگس، ظریف، لطیف، سپیدتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زبهر
تصویر زبهر
بیزاری پدر و مادر از فرزند
زبهر کردن: عاق کردن فرزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبور
تصویر عبور
شباهنگ، در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اکبر که روشن ترین ستاره ها است و در شب های تابستان نمایان می شود
تشتر، تیشتر، ستارۀ صبح، ستارۀ سحر، ستارۀ سحری، کاروان کش، قدر اوّل، شعرا، شعریٰ، شعرای یمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبیر
تصویر عبیر
نوعی مادۀ خوش بو که از مشک، کافور و مانند آن تهیه می شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبره
تصویر عبره
اشک، اندوه بی گریه، گذر کردن از جایی، عبور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبقر
تصویر عبقر
نوعی پارچه یا لباس از جنس دیبای نقش دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبره
تصویر عبره
حساب کردن مالیات محصول، مالیات، برای مثال چو آری به من عبرۀ هفت سال / دگر عبره ها بر تو باشد حلال (نظامی۵ - ۹۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبور
تصویر عبور
گذر کردن از جایی یا راهی، راه پیمودن، گذشتن
عبور و مرور: آمد و رفت
فرهنگ فارسی عمید
(مُ عَ هََ)
نرگس دان. (دهار، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به عبهر شود
لغت نامه دهخدا
(عَ هََ رَ)
زن تنک پوست سخت سپید. آگنده گوشت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). نیکوروی. (منتهی الارب) (آنندراج). زن خوش تن خوشخوی. (منتهی الارب). زن تنک پوست سپیداندام روشن. آکنده گوشت فربه، خوش خوی و خوش تن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ هََ ری ی)
نازک بدن، سخت سپید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
نعت تفضیلی از باهر. روشن تر:
هست از علم و عقل جملۀ خلق
علم و عقل تو اشهر و ابهر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبهر
تصویر تبهر
پرگردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عباهر
تصویر عباهر
بلند و نرم، دراز و خوش تن
فرهنگ لغت هوشیار
آموزه آموخته پند، درنگ و بررسی سنجیدن، گذر، گذرباژ، شگفت، گونه گون عبرت، ارزیابی محصول که به وسیله معدل گرفتن از چند سال معین صورت گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبور
تصویر عبور
درگذشتن، شکافتن راه را، گذر کردن از راهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبهر
تصویر زبهر
برای، بجهت، از برای، از بهر، متعلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاهر
تصویر عاهر
جهمرز (زناکار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابهر
تصویر ابهر
روشنتر
فرهنگ لغت هوشیار
آمیژه بویه فربوی مشک چندل گلاب، چندل کرکم (زعفران) نوعی خوشبوی مرکب از مشک گلاب صندل زعفران و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبهری
تصویر عبهری
نرگسی سپید تن منسوب به عبهر، نازک بدن سخت سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبهره
تصویر عبهره
نازک اندام زن، سپید و خوشبوی زن نرگس بانو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبار
تصویر عبار
شتر پر توان نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابهر
تصویر ابهر
((اَ هَ))
رگی است در پشت، رگ پشت که به دل پیوسته است، رگ جان، آورتی، ام الشرایین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبیر
تصویر عبیر
((عَ))
ماده ای خوشبو مرکب از مشک و کافور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبور
تصویر عبور
((عُ))
گذشتن، رد شدن، گذراندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبره
تصویر عبره
((عِ رَ یا رِ))
عبرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبره
تصویر عبره
((عَ رَ یا رِ))
عبور کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبره
تصویر عبره
((عَ بَ رِ))
اشک، سرشک، جمع عبرات و عبر، اندوه بی گریه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبره
تصویر عبره
((عَ بَ رِ))
ارزیابی محصول که به وسیله معدل گرفتن از چند سال معین صورت گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاهر
تصویر عاهر
((هِ))
زناکار، فاسق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبور
تصویر عبور
گذار، گذر
فرهنگ واژه فارسی سره