معنی عاهر - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با عاهر
عاهر
- عاهر
- زناکار. الولد للفراش و للعاهر الحجر (حدیث) ، أی لصاحب ام الولد و هو زوجها أو مولاها. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
باهر
- باهر
- روشن آشکار، برتر داناتر، ملازرگ رگ کوچکی درسر روشن درخشان، آشکار هویدا
فرهنگ لغت هوشیار