جدول جو
جدول جو

معنی عبق - جستجوی لغت در جدول جو

عبق
(عَ بِ)
مرد آلوده به بوی خوش از چند روز که هنوز باقی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
عبق
(حَ)
چسبیدن بوی خوش به کسی. خوشبوی شدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (المنجد) ، اقامت نمودن در جایی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (المنجد) ، آزمند وحریص بچیزی گردیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عبق
(عَ بَ)
جد اسماعیل بن عمر بن حفص بن عبدالله عبقی بخاری، مکنی به ابواسحاق است. وی از ابی بکر احمد بن سعد بن بکار و ابوصالح الخیام و جز آن روایت کند. از وی ابوالفضل ابراهیم بن حمزه بن یوسف همدانی و ابوکامل بصیری و جز ایشان روایت دارند. وی به سال 417هجری قمری به بخارا درگذشت. (از اللباب ج 2 ص 116)
لغت نامه دهخدا
عبق
خوشبو شدن، ماند گاری، آزمندی
تصویری از عبق
تصویر عبق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عبقری
تصویر عبقری
بزرگ قوم، سرور، نیکو و نفیس، ویژگی کسی یا چیزی که نیرومندی و زیبایی او شگفت انگیز باشد، عبقر، برای مثال به سختی بکشت این نمد بسترم / روم زاین سپس عبقری گسترم (سعدی۱ - ۱۸۶)، کبکان دری غالیه در چشم کشیدند / سروان سهی عبقری سبز خریدند (منوچهری - ۱۶۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبقر
تصویر عبقر
نوعی پارچه یا لباس از جنس دیبای نقش دار
فرهنگ فارسی عمید
(عَ قَ سی ی)
نسبت است به عبدالقیس. (از اللباب ج 2 ص 116) (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
خوش بوتر. آنچه بیشتر بوی خوش بر جای گذارد: و یفضل (عودالهندی) علی المندلی بانه لایولد القمل و هو اعبق فی الثیاب. (مفردات ابن البیطار ج 3 ص 143)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جانورکی است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جانورکی است. (منتهی الارب). عبقوس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ ری ی)
نسبت است به عبقربن انمازبن اراش بن عمرو بن المغوث بطنی از بجیله. (از اللباب ج 2 ص 115)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
موضعی است که اعراب گمان برند پریان بسیار در آنجا هستند. لبید گوید: کهول و شبان کجنه عبقر. (اقرب الموارد) (المنجد) ، موضعی است بسیار پری. (منتهی الارب) (آنندراج) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
زن بدخوی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
یقال رجل عبقان، مرد بدخوی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ قُ ر ر)
ژاله و تگرگ که حب الغمام نیز گویند. یقال: ابرد من عبقر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
احمد بن ابراهیم فراس المکی العبقسی، مکنی به ابوالحسن، از جعفر دبیکی و ابامحمد مقری و جز آنان حدیث شنید و ابوعلی شافعی و جز وی از او روایت کنند. (از اللباب ج 2 ص 116)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
دهی است که هر چیز خوب و نیکو را از مردم و جامه و جز آن به وی نسبت کنند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ قُ)
ابن انمار از کهلان از قحطانیه. جدی جاهلی است. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
جانورکی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
عبقس. جانورکی است. (منتهی الارب) (آنندراج). لغتی است در عبقس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ بِ قَ)
امراءه عبقه، زن آلوده به بوی خوش از چند روز که هنوز باقی است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
عبکه. چربش روغن در مشک. (منتهی الارب). وضرالسمن فی النحی. (اقرب الموارد). یقال ما فی النحی عبقه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ قی ی)
نسبت است به عبق و آن نام جد اسماعیل بن جعفر بن عبدالله بن عبق بن اسد العبقی البخاری، مکنی به ابواسحاق است. (از اللباب ج 2 ص 116)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آبق
تصویر آبق
گریخته، گریزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبقری
تصویر عبقری
رئیس، قوی، مهتر، بهتر و کاملتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبقان
تصویر عبقان
بد خوی: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبقریه
تصویر عبقریه
مونث عبقری برجستیگ، ازدایش (نبوغ) مونث عبقری مونث عبقری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعبق
تصویر اعبق
خوشبو تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبقری
تصویر عبقری
((عَ بْ قَ))
بزرگ قوم، نوعی گستردنی از دیبای منقش، قوی، توانا، بهتر و کامل تر از هر چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقب
تصویر عقب
پس، پشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آبق
تصویر آبق
آبک، سیماب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طبق
تصویر طبق
برپایه، بر پایه، تال، ترینان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عشق
تصویر عشق
دلباختگی، دل بردگی، دل دادگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عرق
تصویر عرق
خوی
فرهنگ واژه فارسی سره
نبوغ، نابغه
دیکشنری عربی به فارسی