جدول جو
جدول جو

معنی عبقری

عبقری
بزرگ قوم، سرور، نیکو و نفیس، ویژگی کسی یا چیزی که نیرومندی و زیبایی او شگفت انگیز باشد، عبقر، برای مثال به سختی بکشت این نمد بسترم / روم زاین سپس عبقری گسترم (سعدی۱ - ۱۸۶)، کبکان دری غالیه در چشم کشیدند / سروان سهی عبقری سبز خریدند (منوچهری - ۱۶۵)
تصویری از عبقری
تصویر عبقری
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با عبقری

عبقری

عبقری
بزرگ قوم، نوعی گستردنی از دیبای منقش، قوی، توانا، بهتر و کامل تر از هر چیزی
عبقری
فرهنگ فارسی معین

عبقری

عبقری
نسبت است به عبقربن انمازبن اراش بن عمرو بن المغوث بطنی از بجیله. (از اللباب ج 2 ص 115)
لغت نامه دهخدا

طبقری

طبقری
تبگری تبگچه طبقچه: یکی نیشکر داشت بر طبقری چپ و راست گردید بر مشتری
فرهنگ لغت هوشیار

عبقریه

عبقریه
مونث عبقری برجستیگ، ازدایش (نبوغ) مونث عبقری مونث عبقری
عبقریه
فرهنگ لغت هوشیار