- عبره
- حساب کردن مالیات محصول، مالیات،
برای مثال چو آری به من عبرۀ هفت سال / دگر عبره ها بر تو باشد حلال (نظامی۵ - ۹۴۳)
معنی عبره - جستجوی لغت در جدول جو
- عبره
- اشک، اندوه بی گریه، گذر کردن از جایی، عبور
- عبره
- آموزه آموخته پند، درنگ و بررسی سنجیدن، گذر، گذرباژ، شگفت، گونه گون عبرت، ارزیابی محصول که به وسیله معدل گرفتن از چند سال معین صورت گیرد
- عبره ((عِ رَ یا رِ))
- عبرت
- عبره ((عَ رَ یا رِ))
- عبور کردن
- عبره ((عَ بَ رِ))
- اشک، سرشک، جمع عبرات و عبر، اندوه بی گریه
- عبره ((عَ بَ رِ))
- ارزیابی محصول که به وسیله معدل گرفتن از چند سال معین صورت گیرد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چاه پر آب
شطی که بتوان از آن عبور کرد، گذرگاه رودخانه گدار، گذرگاه (عموما)، جمع معابر، آنچه که بوسیله آن بتوان از نهر عبور کرد مانند پل و کشتی و قایق
کارشناس، زبردست
واحد بعر یک پشکل
مگس مازو ابره رویه آوره
پند، پندآموزی
دبیره (خط کتابت) دوش، پاره آهن، سندان، پتک
بامداد خنک
گیاهی از تیره قرنفلیان که در مناطق معتدل آسیا و اروپا میروید جبرو اولسطیون
شادمانی، فراخی، زردی دندان
آگاهی یافتن، معرفت پیدا کردن
بد بختی، شکست، پایان کار، پاره، خیابان
کیسه برزگ، کیسه ای که مسافران و شکارچیان لوازم کار و توشه خود را در آن گذارند، کیسه ای که دارای بند است و در آن کاه و جو ریزند و بگردن چارپایان بندند تا از آن بخورند
برز بالا
متخصص، کارشناس، خبرت
نرگس، کنایه از چشم زیبا
ده، عدد اصلی بعد از نه، ۱۰
مؤنث واژۀ عابر، عبور کننده، گذرنده، رهگذر
بکارت، دوشیزگی، دستۀ موی، موی جلوی سر، کاکل، ناصیه
زبانی از شاخۀ زبان های سامی که میان یهودیان رایج است، خطی که این زبان با آن نوشته می شود، هر یک از افراد قوم یهود، یهودی
عابد، عبادت کننده، پرستنده، آنکه خدا را پرستش می کند
هوبره، پرنده ای وحشی حلال گوشت و بزرگ تر از مرغ خانگی با گردن دراز و بال های زرد رنگ و خالدار، حباری، چرز، جرز، جرد، تودره، شاست
پوسته، پوستۀ نازک روی زخم، چرک انباشته شده در دست و پا
چاش (توده غله و غیره باشد که هنوز آن را وزن نکرده باشند) چاچ
سپنجی دست به دست
مونث عابر روا، روان
گره رگه در چوب، کارپیچیده
شکوخه به سر درافتادن پالغز