جدول جو
جدول جو

معنی عبدالرحیم - جستجوی لغت در جدول جو

عبدالرحیم
(پسرانه)
بنده پروردگار رحیم و مهربان
تصویری از عبدالرحیم
تصویر عبدالرحیم
فرهنگ نامهای ایرانی
عبدالرحیم
(عَ دُرْ رَزْ زا)
دهی است از دهستان شراء پایین بخش وفس شهرستان اراک واقع در 30هزار گزی جنوب باختر کمیجان و هشت هزار گزی راه عمومی. ناحیه ای است کوهستانی. سردسیر. 1165 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چشمه تأمین میشود. محصولاتش غلات و انگور است. اهالی به کشاورزی اشتغال دارند. راه مالرو دارد و در فصل خشکی از طریق کارخانه اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
عبدالرحیم
(عَ دُرْ رَ)
ابن حسن بن علی الاسنوی الشافعی ملقب به جمال الدین. در اسنا متولد شد. وی فقیه، اصولی و عالم به عربیت بود. سپس به سال 721 هجری قمری به قاهره آمدو ریاست شافعیان و ولایت حسبه وکالت بیت المال یافت. از تألیفات او است: المبهمات علی الروضه. الهدایه الی اوهام الکفایه. الاشباه و النظائر. جواهر البحرین. طراز المحافل. مطالع الدقائق. الکواکب الدریه. نهایه السؤل فی شرح مناهج الاصول. وی به سال 704 هجری قمری به اسنا متولد شد و به سال 772 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی). و رجوع به روضات الجنات ص 439 شود
ابن ابوالقاسم قشیری، مکنی به ابونصر. رجوع به ابونصر عبدالرحیم بن ابوالقاسم عبدالکریم بن هوازن القشیری در این لغتنامه و الاعلام زرکلی شود
ابن محمد بن اسماعیل ابن نباته الفارقی، مکنی به ابویحیی. رجوع به ابن نباته عبدالرحیم بن محمد در این لغتنامه و الاعلام زرکلی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عبدالکریم
تصویر عبدالکریم
(پسرانه)
بنده پروردگار بخشنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عبدالعظیم
تصویر عبدالعظیم
(پسرانه)
بنده پروردگار بزرگ، نام یکی از بزرگان و نوادگان امام حسن (ع) در قرن دوم که آرامگاه وی در شهر ری است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عبدالرفیع
تصویر عبدالرفیع
(پسرانه)
بنده پروردگار بلندمرتبه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عبدالرشید
تصویر عبدالرشید
(پسرانه)
بنده پروردگار هدایت کننده، نام پسر محمد غزنوی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عبدالرحمن
تصویر عبدالرحمن
(پسرانه)
بنده پروردگار بخشاینده، نام نویسنده و شاعر نامدار قرن نهم، عبدالرحمن جامی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عبدالحلیم
تصویر عبدالحلیم
(پسرانه)
بنده پروردگار که حلیم و بردبار است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عبدالحی
تصویر عبدالحی
(پسرانه)
بنده پروردگار همیشه زنده
فرهنگ نامهای ایرانی
بیانی بن قاضی فاضل عبدالرحیم مصری مکنی به ابوالعباس. فقیهی از مردم مصر متوفی بسال 643 ه. ق
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ دِرْ رَ)
شقیق الضّبی. از روات است. در تحلیل علم حدیث، روات به عنوان کسانی شناخته می شوند که توانایی انتقال صحیح و دقیق احادیث پیامبر اسلام (ص) و اهل بیت (ع) را دارند. این افراد با ارزیابی دقیق راویان، توانسته اند احادیث صحیح را از دیگر روایات غیرمعتبر تفکیک کنند و به این ترتیب اصول دینی را از تغییرات احتمالی محافظت کرده اند.
لغت نامه دهخدا
(اَعَ دِرْ رَ)
حنظله بن عبیداﷲ. از روات است. یکی از ویژگی های برجسته روات در تاریخ اسلام این است که آنان تنها نقل کنندگان ساده احادیث نبوده اند، بلکه مسئولیت سنگینی در ارزیابی صحت روایات و نقل دقیق آن ها بر عهده داشته اند. محدثان به بررسی دقیق اسناد و شرایط راویان پرداخته اند تا بتوانند احادیث صحیح را از آنچه ممکن است تغییر یا تحریف شده باشد، تمییز دهند.
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ دِرْ رَ)
خالد بن یزید الحرّانی. تابعی و ثقه است. اصطلاح تابعی و ثقه جایگاه بالایی در علم حدیث دارد، یعنی راوی نه تنها از تابعین بوده بلکه دارای ویژگی امانت داری و دقت در نقل حدیث است. علما از چنین راویانی برای نقل احادیث صحیح و معتبر استفاده می کردند. نام بسیاری از این افراد در منابع معتبر همچون تهذیب الکمال، میزان الاعتدال و رجال الکشی ذکر شده است و نقل آنان در اسناد احادیث صحیح اهمیت ویژه ای دارد.
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
عبدالرحیم بن ابوالقاسم عبدالکریم بن هوازن القشیری. ابن خلکان گوید: او امامی کبیر بود مانندۀ پدر خود در علوم و مجالس سپس مواظبت دروس امام الحرمین ابی المعالی کرد تا طریقت او را در مذهب و خلاف بیاموخت پس قصد زیارت خانه کرد و به بغداد رسید و در آنجا عقدمجلس وعظ کرد و قبولی عظیم یافت و شیخ ابواسحاق شیرازی بمجلس وعظ وی حاضر شد و علماء بغداد یکزبان گفتند که مانند وی ندیده اند و در مدرسه نظامیّه و رباط شیخ الشیوخ وعظ میکرد و بسبب اعتقاد او که متعصب در مذهب اشاعره بود حنابله را با وی خصومت و دشمنی پیدا شد و کار بفتنه ای کشید که جماعتی از دو فریق کشته شدند تا آنکه یکی از اولاد نظام الملک برنشست و فتنه را بنشاند و خبر به نظام الملک که در این وقت به اصفهان بود رسید کس نزد او فرستاد و درخواست تا ابونصر نزد وی شود و او به اصفهان شد و نظام الملک مزید اکرام درباره وی مرعی داشت. سپس او را به اجلال و اسبابی تمام بنشابور فرستاد و چون بدانجا رسید تنها به وعظ و درس پرداخت و سپس او را ضعفی در اعضاء پدید آمد و مدّت یکماه بکشید و در ظهر روز جمعۀ هیجدهم جمادی الاّخر سال 514 هجری قمری درگذشت و در مقبرۀ معروف طایفۀ خود جسد وی بخاک سپردند و او اشعار و حکایات کثیره از بر داشت و در بعض مجامیع این ابیات را بنام او دیدم و نیز سمعانی در ذیل انساب این اشعار آورده است:
القلب نحوک نازع
والدهر فیک منازع
جرت القضیه بالنوی
ما للقضیه وازع
الله یعلم اننی
لفراق وجهک جازع.
رجوع به تاریخ ابن خلکان ص 325 س 25 به بعد شود
لغت نامه دهخدا
ابوالقاسم عبدالرحیم بن الشیخ رضی الدین محمد بن الشیخ عمادالدین ابی حامد. وی کتاب الوجیر غزالی را مختصر کرد و نامش را ’التعجیز فی اختصار الوجیز’ نهاد و نیز کتاب ’المحصول فی اصول فقه’ و طریقۀ رکن الدین طاوسی در خلاف را مختصر کرد. در موصل بسال 598 هجری قمری متولد شدو چون قوم تاتار بر موصل استیلا یافتند در ماه رمضان سال 670 وارد بغداد گردید و در جمادی الاول سال 671 هجری قمری وفات یافت. (از تاریخ ابن خلکان ج 2 ص 51)
لغت نامه دهخدا
(حَرْ را)
عبدالرحیم بن احمد، مکنی به ابوطیب بغدادی کاتب ادیب. او راست: کتاب البلاغه. کتاب الرسائل. (هدیه العارفین ج 1 ص 559 از فهرست)
لغت نامه دهخدا
ابن عبدالرّحیم ابی خبزه. محدث است
لغت نامه دهخدا
ابن ابی طاهر بن عبدالرحیم. مافروخی قطعه ای عربی از او در وصف اصفهان آورده است. (محاسن اصفهان چ سیدجلال طهرانی ص 119)
لغت نامه دهخدا
ابن مولانا عبدالرحیم. مولاعبدالرحیم که از طرف محمدخان شیبانی صدارت خراسان را داشت پس از خود خراسان را در میان فرزندان خود قاسم و منصور و یوسف تقسیم نمود. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 383)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ابن ابی حسین عبدالرحیم سلمی، مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن قصار. ادیب و لغوی وخطاط. رجوع به ابن قصار (ابوالحسن علی بن...) شود
لغت نامه دهخدا
ابن عبدالرحیم برادر عمران بن عبدالرحیم. محدث اصفهانی است. (ذکر اخبار اصفهان ج 1 ص 282)
لغت نامه دهخدا
(عَ دُرْ رَمِ خا)
ملقب به نظام الدین. وی به هرات میزیست و از علماء عصر ملک معزالدین حسین و مورد توجه او بود. وی ایمان را که علماء دیگر به تصدیق تفسیر کرده بودند به تسلیم تعبیر کرد و بدین سبب او را در هرات پیر تسلیم گویند. وی به سال 738 هجری قمری بدست عده ای در هرات به قتل رسید. (از رجال حبیب السیر ص 56)
لغت نامه دهخدا
(اِ طَ)
عبدالرحیم.از عرفا و مشایخ صوفیان بود. جامی در نفحات الانس آرد: کنیت وی ابوعمرو است. سفر حجاز و عراق و شام کرده بود و با رویم صحبت داشته بود. سهل بن عبداﷲ تستری رادیده بود. طریق وی ستر و اظهار شطارت بود و جامه های شاطرانه می پوشید و سگان داشت که بشکار می برد و کبوتران نیز میداشت. شیخ ابوعبداﷲ خفیف گوید که چون به رویم درآمدم مرا از حال عبدالرحیم اصطخری سؤال کرد، گفتم در همین سالها از دنیا برفت، گفت خدای بر وی رحمت کناد! با بسی از این قوم در کوه لگام و غیر آن صحبت داشتم، از وی صابرتری ندیدم. گویند که وقتی بصید بیرون رفت شخصی پنهان از وی در عقب وی برفت و هم آن شخص گفته چون بمیان کوههارسید سگان را بگذاشت، دراعۀ خود با خود داشت درپوشید و بر پای ایستاد و به ذکر خدای تعالی مشغول شد، آوازی در کوه برآمد که مرا تصور آن شد که هیچ حجر و شجر نیست و هیچ جاندار نیست مگر که بموافقت وی ذکر میگویند. گویند که در خانه وی یک پوست گاو بود که شاخهایش نیز بر آنجا گذاشته بودند، چون تابستان درآمدی شاخها را بگرفتی و آن پوست را به صحن سرا کشیدی و چون زمستان شدی در خانه کشیدی. جعفر حذاء گفته است که به اصطخر رفتم تا عبدالرحیم را زیارت کنم بدر سرای وی رسیدم دیدم که خراب شده، بر وی درآمدم دیدم که در زاویۀ خانه نشسته با کهنه خرقه و بر وی پلاسی بود، حیران شدم و ترحم کردم، مراگفت ترا چه شد؟ گفتم ویحک ! حالی می میری ! از جای خودبرخاست و به پایان سرا فرودآمد و سنگی عظیم بود برداشت و بر بام برد و گفت برخیز ای قوی و این را فرودآر! من عجب بماندم، گفت امروز هفده روز است که هیچ نخورده ام، بیرون رو هرچه توانی بیار شاید که مرا اشتهاآید و با تو بخورم، من بیرون رفتم و از هرچه در بازار یافتم چیزی آوردم و پیش وی نهادم، در آن نگریست گفت بنشین و بخور شاید که مرا رغبت شود بنشستم و برغبت خوردن گرفتم، در میان آنچه آورده بودم یک خربزه بود آنرا ببریدم گفت از پارگی بمن ده، به وی دادم دندان در آن زد و خاییدن گرفت نتوانست که فروبرد بینداخت و گفت بردار که در بسته شده است. وی را از پدر بیست هزار درم میراث رسید اما در ذمۀ قومی بود ایشان را گفت ده هزار بمن دهید و ده دیگر شما را بحل کردم. به وی دادند آن را در توبره کرد شب وی را وسوسه و تشویش داد گاهی میگفت که به آن تجارت کنم و گاهی به این وسوسه که آنرا بر فقرا نفقه کنم و گاهی می گفت در خانه بنهم و روز آنرا نفقه کنم، در میانۀ شب برخاست و توبره را بر بام برد و مشت مشت برمیگرفت و بهر جانب می انداخت تا توبره خالی شد، چون بامداد شد همسایگان گفتند همانا دوش درهم باریده است، عبدالرحیم توبره را بیفشاند نیم درهم بیفتاد با اصحاب گفت که بشارت باد که نان و باقلا شد، ایشان با هم گفتند این دیوانه را بینید ده هزار درم پاشیده است و به نیم درم شادی میکند. وقتی عبدالرحیم به عبادان رفت و بیست ویک روز آنجا اقامت کرد، هرچه شب بجهت افطار وی آوردند بامداد همچنان بجای می بود، اهل عبادان مشغوف وی شدند. چون آنرا دید از آنجا قصد سهل تستر کرد بر وی درآمد و گفت مهمان توام گفت چه می باید کرد گفت سکباج میباید پخت، سهل گفت چون کنم که اصحاب من گوشت نمی خورند؟ گفت چه دانم تو بضیافت من قیام نمای، سهل گفت سکباج پختند گفت همچنان دیگ را بیارید، چون آوردند سائلی بر در برای خدا چیزی طلبید گفت دیگ را به وی دهید، دادند و وی هیچ نخورد. روز دوم سهل با وی گفت چه میخواهی ؟ گفت همانچه دی گفتم، چون آنرا پختند گفت همچنان دیگ را بمن آرید، آوردند و غلام سهل بی آنکه وی داند بر در بایستاد تا اگر سائلی بیایدمنع کند، عبدالرحیم سهل را گفت غلام را بگوی تا منع سائل نکند، ناگاه سائلی سؤال کرد گفت دیگ را به وی دهید، دادند روز سوم گفت چه میخواهی ؟ گفت: همان که پیشتر گفته بودم، چون بپختند بیرون آمد و هیچ نخورد تا ماه تمام شد، بعد از آن مردی را دید که چند نان پاره خشک دارد و بر لب آب نشسته تر می کند و میخورد وی را استدعا کرد و با وی بخورد. (از نفحات الانس چ کتابفروشی سعدی صص 241- 243). وهم جامی در ضمن احوال ابوعبداﷲ بن خفیف شیرازی آرد: از وی (ابن خفیف) پرسیدند که عبدالرحیم اصطخری چرابا سگبانان بدشت میشود و قبا می بندد؟ گفت: یتخفف من ثقل ما علیه، گفت می شود تا از بار وجود سبک گردد. (ص 235 همان کتاب). و در ’مجموعه در ترجمه احوال شاه نعمهاﷲ ولی کرمانی’ بتصحیح ژان اوبن کنیت وی ابوعمر و نسبت وی اصطرخی آمده است. و رجوع به اصطرخی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ دُرْ رَ)
ابن محمد بن عبدالرحیم عزالدین، مکنی به ابن الفرات. مردی فاضل و از مردم مصر بود از تألیفات اوست: تذکره الانام فی النهی عن القیام و جز آن. وی به سال 759 هجری قمری به قاهره متولد شد و به سال 851 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
ابن عبدالرحمان بن احمد السید الشریف العباسی. وی فاضل و عالم به لغت و حدیث بود. به سال 867 هجری قمری به قاهره متولد و به سال 963 هجری قمری درگذشت. از تألیفات اوست: فیض الباری در شرح غریب صحیح البخاری. (از الاعلام زرکلی)
ابن محمد بن عثمان الخیاط پیشوای فرقۀ خیاطیه است که در اواخر قرن سوم و اوائل قرن چهارم میزیسته است. وی استاد ابوالقاسم کعبی و مؤلف کتاب الانتصار است. (از تاریخ ادبیات صفا ج 1 ص 278)
لغت نامه دهخدا
(عَدُرْ رَ)
ابن حسین بن عبدالرحمان معروف به حافظ عراقی و مکنی به ابوالفضل. از بزرگان حفاظ حدیث واز نژاد کرد است. به سال 725 هجری قمری به رازنا از اعمال اربل متولد شد. و در خردسالی با پدر خود به مصررفت و در آنجا نبوغ یافت. سپس به مکه و مدینه و قدس و دمشق و بعلبک رفت و به سال 806 به قاهره درگذشت. از تألیفات اوست: المغنی عن حمل الاسفار فی الاسفار. نکت منهاج البیضاوی فی الاصول. ذیل علی المیزان. الالفیه فی غریب الحدیث. نظم السیره النبویه. تخریج احادیث الاحیاء. تقریب الاسانید. ذیل علی ذیل العبرللذهبی. معجم که در آن ترجمه گروهی از کسانی که در قرن هشتم هجری میزیسته اند آمده است. التقیید. الایضاح فی مصطلح الحدیث. شرح التقریب و جز آن. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(عَ دُرْ رَ مِ)
وفاتش در 1321 هجری شمسی است. مرحوم سید عبدالرحیم ازآزادی خواهان و مشروطه طلبان قدیم و همکار مرحوم سید محمدرضا شیرازی است. در تحریر و نشر روزنامۀ مساوات که از جراید مشهور بود همکاری داشت. مرحوم خلخالی طابع قدیم ترین نسخۀ دیوان حافظ بود. دیوان حافظ را از روی نسخۀ خطی قدیمی به طبع رساند و در پنجم جمادی الاخر 1361 هجری قمری در حدود هفتادسالگی در تهران وفات یافت. وی در سال 1320 هجری شمسی یعنی فقط یکسال قبل از وفات خود رسالۀ نفیسی موسوم به ’حافظنامه’ در شرح احوال حافظ و وصف اشعار او و مقایسۀ آن اشعار با اشعار شعرای دیگر و تفؤلات بدیوان او و وصف اشعار الحاقی که در دیوان او داخل شده و کیفیت طبع خود او دیوان خواجه را و سایر جزئیات راجع به دیوان حافظ تألیف و منتشر نموده است که بغایت مفید و دلکش است و دارای 110 صفحه به قطع وزیری کوچک است. (وفیات معاصرین به قلم قزوینی مجلۀ یادگار سال سوم شماره پنجم)
لغت نامه دهخدا
(عَ دُرْ رَ)
ابن مصطفی بن احمد الدمشقی الصالحی، مکنی به ابن شقده. وی مردی فاضل بود و به تاریخ سخت عنایت داشت. از تألیفات اوست: المنتخب. مختصر شذرات الذهب عسکری. وی در حدود 90 سالگی به سال 1160 هجری قمری به صالحیۀ دمشق درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(طَ وی ی)
عبدالرحیم عنبر. او راست: هدیه الباری الی ترتیب احادیث البخاری، این کتاب عبارتست از ترتیب ’التجرید الصریح لاحادیث الجامع الصحیح’ که به ’مختصر الزبیدی لصحیح البخاری’ نیز معروف میباشد. کتاب هدایه الباری با اعراب و شکل کامل در دو مجلد بسال 1330 هجری قمری درمصر چاپ شده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1247)
لغت نامه دهخدا
(صِ رُدْ دی)
عبدالرحیم بن طاهر، مکنی به ابواسحاق از دانشمندان قرن هشتم شیرازست. مؤلف شدّالازار که خود مجلس درس او را درک کرده و مصاحب و جلیس وی بوده است او را دانشمند و فیلسوف عالی مقامی معرفی می کندکه به مال و جاه دنیا التفاتی نداشت و افاضل و فحول دانشمندان در مجلس تدریس وی که سحرگاهان شروع می شد شرکت می کردند. و هم او آرد: ’وی دوست مساکین و متجنب از سلاطین و کثیرالذکر و دائم الفکر و راضی به قضای خدا بود و از تنگدستی و تغیر احوال پروائی نمی کرد’. او راست: کتاب المنظومه فی المنطق و غیره. وی روز عیدفطر سنۀ 756 هجری قمری درگذشت و در جوار مرقد پدرش در درب فسای شیراز به خاک سپرده شد. از اشعار اوست:
اذاکنت من شیراز فی رأس فرسخ
شممت نسیم الجود من باب دارهم
فواها لمن اضحی جوار حریمهم
و طوبی لمن امسی قریب جدارهم.
و نیز رجوع به شدالازار ص 187 و دانشمندان و سخن سرایان فارس شود
لغت نامه دهخدا
(عَ دُلْ حَیْی)
ابن احمد بن محمد بن العماد العکری الحنبلی، مکنی به ابوالفلاح مورخ، فقیه، عالم به ادب بود. از تالیفات اوست: شذرات الذهب فی اخبار من ذهب در هشت جزء و غیره. وی به سال 1032 هجری قمری متولد و در 1089 درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
ابن علی بن محمد الطالوی الحنفی الدمشقی. او را دیوان شعر و کتابی است در ادب به نام مرور الصبا و الشمول. وی به سال 1117 هجری قمری به دمشق درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
بعلی بن ابی بکر البعلی معروف به طرزالریحان. عالم به ادب بود، او را دیوانی است. وی به سال 1034 میلادی به دمشق متولد و در 1099 میلادی درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
منشی، از خطاطان مشهور و در خط نستعلیق سرآمد بود، در زمان سلطان سعید مدتی صاحب دیوان انشاء بود مناشیر مینوشت وبعد از واقعۀ قراباغ منظور نظر تربیت امیرحسن بیک شده تا آخر حیات در ملازمت سلاطین آق قوینلو به همان منصب اشتغال داشت. (از حبیب السیر ج 4 چ دوم ص 108)
لغت نامه دهخدا
(عَ دُلْ حَ)
ابن عبدالله النابلسی الشویکی. مردی فاضل بود وبه ادب اشتغال داشت. در الازهر به تحصیل پرداخت و درنابلس سکونت جست سپس به عکا رفت و نزد حاکم عکا مکانتی یافت و به سال 1185 هجری قمری درگذشت. او را رساله ای است در علم کلام و شرح سنوسی. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(عَ دُرْ رَ)
ابن مسعود بن سلطان محمود و به قول صاحب گزیده فرزند محمود بن سبکتکین بود. کنیت او ابومنصور وملقب به مجدالدوله است. وی مردی شجاع، فاضل و عاقل بود لکن شجاعتی که لازمۀ سلطنت باشد نداشت و تحت نفوذ یکی از حاجبان (طغرل برادرزادۀ مودود) میزیست و چون استبداد طغرل در کارها بالا گرفت عبدالرشید به خیال دور کردن او وی را به سیستان به جنگ سلاجقه فرستاد. طغرل پس از فتوحاتی که نصیبش شد به غزنه برگشت و برعبدالرشید عاصی شد او را گرفت و با نه تن دیگر از شاهزادگان غزنوی به سال 444 بکشت. (از حبیب السیر ج 2ص 395) (از تاریخ ایران سال چهارم صص 267- 268)
ابن ابی حنیفه بن عبدالرزاق، مکنی به ابوالفتح و ملقب به ظهیرالدین معروف به الولوالجی. وی فقیه حنفی بود. و او راست: فتاوی الولوالجیه. وی به سال 467 هجری قمری در الولوالجی متولد و سال 545 در همانجا درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
ابن احمد بن ابی یوسف هروی، مکنی به ابومنصور. رجوع به ابومنصور عبدالرشید در این لغتنامه و الاعلام زرکلی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ دُلْ کَ)
ابن احمد بن موسی بن طاوس العلوی الحسنی معروف به ابن طاوس. رجوع به ابن طاوس غیاث الدین ابوالمظفر در این لغت نامه و الاعلام زرکلی و نامۀ دانشوران ج 1 ص 111 شود
ابن محمد بن منصور التمیمی سمعانی مروزی، مکنی به ابوسعد. رجوع به ابوسعد عبدالکریم و نیز به الاعلام زرکلی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ابن عبدالرحیم بن حسن بن عبدالملک بن ابراهیم سلمی عباسی رقی بغدادی، مشهور به ابن عصار و مکنّی به ابوالحسن. رجوع به علی عباسی شود
ابن عبدالرحیم سلمی، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن قصار. ادیب و لغوی و خطّاط. رجوع به ابن قصار (ابوالحسن علی بن...) شود
لغت نامه دهخدا