جدول جو
جدول جو

معنی عاقده - جستجوی لغت در جدول جو

عاقده(قِ دَ)
مؤنث عاقد. ج، عاقدات و عواقد. (اقرب الموارد). رجوع به عاقد شود، و نیز عاقدات، سواحر (زنان جادوگر). (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عاقده
مونث عاقد بنگرید به عاقد مونث عاقد جمع عاقدات عواقد
تصویری از عاقده
تصویر عاقده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عاقله
تصویر عاقله
(دخترانه)
مؤنث عاقل، دارای عقل و فهم زیاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عابده
تصویر عابده
(دخترانه)
مؤنث عابد، عبادت کننده، پرستنده چیزی یا کسی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عایده
تصویر عایده
حاصل، سود، درآمد، ویژگی آنچه بازمی گردد، بازگردنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاقله
تصویر عاقله
عاقل (زن)، در فقه خویشان و نزدیکان قاتل غیر مکلف به سبب سفاهت یا علت دیگر که خون بهای مقتول بر عهدۀ آنان است، برای مثال خون بهای جرم نفس قاتله / هست بر حلمش دیت بر عاقله (مولوی - ۷۵۷)، قوۀ عقل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقده
تصویر عقده
امیال سرکوب شده که عوارض آن در زندگی فرد ظاهر می شود،
کنایه از دشمنی، کینه، ناراحتی، درد دل، کنایه از امر پیچیده و دشوار، موضوع لاینحل، گره، کنایه از پیوند
عقدۀ حقارت: در علم روانشناسی کنایه از حالت سرکوفتگی و افسردگی توام با کینه توزی که به سبب ناکامی، تحمل رنج، خفت و حقارت پدید می آید
عقدۀ دل: غم دل، غم، غصه، گله، شکایتی که در دل نهفته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاقد
تصویر عاقد
اجراکنندۀ صیغۀ نکاح یا معامله، محکم کنندۀ پیمان
فرهنگ فارسی عمید
(عَ قَ دَ)
بن زبان. (منتهی الارب). اصل و ریشه لسان، جمع واژۀ عاقد. (از اقرب الموارد). رجوع به عاقد شود، یکی عقد. (از منتهی الارب). واحد عقد، و آن ریگهای برهم نشسته و متراکم است. (از اقرب الموارد). و رجوع به عقد شود
لغت نامه دهخدا
(یِ دَ)
رجوع به عائده شود
لغت نامه دهخدا
(عَ قِ دَ)
یکی عقد. (ناظم الاطباء). واحد عقد و آن ریگهای برهم نشسته و متراکم است. (از اقرب الموارد). رجوع به عقد شود
لغت نامه دهخدا
(عُ دَ)
سرزمینی است پرنخل. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ دَ تُلْ اَ)
شهری است نزدیک یزد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و آن به اعتبار این که اسمی است هر سرزمین خرم را، منصرف است و به اعتبار علمیت غیر منصرف می باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شهری است در جهت مفازه و کویر، در نزدیکی یزد از نواحی فارس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
عقدکننده، گره زننده. (غیاث اللغات). استوارکننده. (اقرب الموارد) ، جاء عاقداً عنقه، آمد خم کننده گردن خود را از روی تکبر. (اقرب الموارد) ، در اصطلاح فقها، اجراکننده صیغه در معامله، کسی که عقد نکاح بندد. (ناظم الاطباء) ، آهوی گردن کج کرده یا گردن بر سرین نهاده. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، ناقه ای که گره کند دم خود را و آن علامت آبستنی است از وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
خوی. (منتهی الارب). آنچه جایگیر شود در نفوس از امور متکرر وپسندیدۀ طبعهای سلیم. (اقرب الموارد) ، (اصطلاح فقهی) حیض. رجوع به عادت و ذات عاده شود
لغت نامه دهخدا
(اَ قُدْ دَ)
جمع واژۀ قدّ. (اقرب الموارد). رجوع به شود، شب راندن شتر را برای آمدن بر آب وقت صبح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، نزدیک زاییدن رسیدن ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج). نزدیک زاییدن رسیدن زن و همچنین اسب و گوسپند. (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی). پابه ماه شدن، نزدیک رسیدن اسب و شتر بدرآوردن دندان ثنیه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، نزدیک گردانیدن قدح بپر کردن. (تاج المصادر بیهقی). نزدیک پری رسانیدن آوند را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، صاحب شتران قوارب شدن قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ قِدْ دَ)
جمع واژۀ قدّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قد شود، جمع واژۀ قرب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قرب شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
سخت تافتن. (منتهی الارب). عرقد الحبل، ریسمان را به سختی تاب داد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَطْوْ)
بهم بستن. (ناظم الاطباء) ، گره زدن، بافتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ بَ)
پایان هر چیزی: و ﷲ عاقبه الامور. (قرآن 41/22). رجوع به عاقبت شود، فرزند، یقال لیس له عاقبه، أی ولد. (منتهی الارب). نسل. (اقرب الموارد) ، تأمل در آخر کاری. (منتهی الارب). ج، عواقب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
آبی است به قطن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قِ لَ)
مؤنث عاقل. ج، عاقلات و عواقل. رجوع به عاقل شود، زن مشاطه. (منتهی الارب) (آنندراج) ، عاقله الرجل، خویشان و نزدیکان مرد کشندۀ غیر مکلف (بخاطر سفاهت یا عدم بلوغ و غیره) که دیت بر ایشان قسمت کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (از مهذب الاسماء) :
خون بهای جرم نفس قاتله
هست بر حملش دیت برعاقله.
مولوی.
، در تداول عامه عاقله زن زنی است نه پیر و نه جوان بل میان سال، قوه عاقله، قوتی است از قوای نفس ناطقه که قوت ملکیه نیز گویند و گاه بر نفس ناطقه نیز اطلاق شود. چنانکه در شرح هدایه الحکمه در فصل حیوان است که: و قوای دراکه عبارت از نفس و آلات نفس است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). شیخ الرئیس آرد: و هر نفس انسانی را قوتی هست و آن عقل نظری است و این قوت در اول کار عقل هیولائی است و او عقلی است به قوت نه به فعل یعنی که صورت معقولات در نفس به قوت است نه به فعل پس هر آینه حاجت باشد به چیزی تا این صورت را از حد قوت به حد فعل آرد و آن چیز همچنین اگر بقوت باشد بضرورت او را حاجت باشد نیز به چیزی دیگر که در او صور معقولات به فعل باشد پس نفس مردم چون از قوت به فعل آید در او صور معقولات به چیزی آید که وی عقل باشد به فعل و صور معقولات در او موجود باشد و این جوهری است که وی را عقل فعال خوانند. (رسالۀ نفس صص 64- 65) :
گفتم مقام عاقله نفس است بیگمان
گفتا مقام نفس حیات است بی مگر.
ناصرخسرو.
چون عقل و جان عزیز و غریب است لاجرم
جاندار عقل و عاقلۀ جان شناسمش.
خاقانی.
بجان عاقلۀ کائنات یعنی تو
که کائنات قشورست و حضرت تو لباب.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
با کسی عهد بستن. (تاج المصادر بیهقی) با کسی عهد کردن. (ترجمان القرآن) (المصادر زوزنی). با هم عهد و پیمان نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). معاهده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معاقدت شود، سوگند به قصد خوردن. (ترجمان القرآن)
لغت نامه دهخدا
(مِ دَ)
مؤنث عامد. لیله عامده، یعنی شب دراز. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عائده
تصویر عائده
مونث عائد بنگرید به عائد نیکی بخشش، مهربانی، سود، ساو مونث عاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاقده
تصویر معاقده
معاقده و معاقدت در فارسی: پیمان بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عابده
تصویر عابده
پرستنده: زن مونث عابد زن پرستش کننده جمع عابدات
فرهنگ لغت هوشیار
مونث عاقل زن آرایشگر، نیروی خرد مونث عاقل جمع عاقلات عواقل، زن مشاطه، خویشان و نزدیکان قتال (غیر مکلف به علت سفاهت یا عدم بلوغ و غیره) که دیه مقتول را بین ایشان قسمت کنند. توضیح اصطلاح دیت (دیه) بر عاقله است به همین معنی است: چون بر حق و روز آجله است گر خطایی شد دیت بر عاقله است (مثنوی) ولی غالبا آن را به اشتباه استعمال کنند و عاقله را به معنی عاقل و خردمند می پندارند و های بعد از لام را با هایی اشتباه می کنند که در گفتار عامیانه برای معارفه آورند و فی المثل گویند: راستست که فلان خطا کرده اما شما باید عفوش کنید که دیه با عاقله است، قوه ای که به سبب آن انسان درک معانی مجرده جزئیه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عامده
تصویر عامده
مونث عامد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقده
تصویر عقده
گره و بستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاقد
تصویر عاقد
عقد کننده، گره زننده، استوار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
نهادک رستک خوی خیم نهاد عادت: برده بخلاف رسم و عاده سجاده ورای این سه جاده. (تحفه العراقین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاقله
تصویر عاقله
((ق لِ))
مؤنث عاقل، زن آرایشگر، خویشان و نزدیکان قاتل که پرداخت دیه یا خون بها بین ایشان تقسیم می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاقد
تصویر عاقد
((ق))
پیمان کننده، کسی که قرارداد می بندد، اجرا کننده صیغه عقد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقده
تصویر عقده
((عُ دِ))
گره، حالت سرخوردگی و کینه به علّت دست نیافتن به مطلوب مورد نظر
عقده دل: غم دل، غصه درونی
عقده گشا: گره گشا، مشکل گشا
فرهنگ فارسی معین