جدول جو
جدول جو

معنی عاذ - جستجوی لغت در جدول جو

عاذ
(ذِنْ)
مکان عاذ، یعنی مکانی که دور از آب است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عاد
تصویر عاد
(پسرانه)
نام قومی که هود (ع) به پیامبری آنان برگزیده شد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عاد
تصویر عاد
مقسوم علیه، عددی که عدد دیگر بر آن تقسیم شده، بخش یاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاذ
تصویر معاذ
پناهگاه، جایی که به آن پناه ببرند، جای امن که از ترس دشمن در آنجا پناهنده شوند، پناه جای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عیاذ
تصویر عیاذ
پناه بردن، پناه گرفتن، ملجا، پناه، پناهگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عام
تصویر عام
فراگیر، مردم کم سواد، همگان، همۀ مردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاذ
تصویر شاذ
نادر، کمیاب، منفرد، تنهامانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاج
تصویر عاج
دو دندان سفید و سخت پیشین فیل، گراز و کرگدن که برای ساختن اشیای زینتی به کار می رود، ماده ای سفید و سخت در زیر مینای دندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاذل
تصویر عاذل
ملامت کننده، نکوهش کننده، سرزنش کننده، ملامتگر
فرهنگ فارسی عمید
(ذَ)
نام مردی که بی ایمان مرده بود، عیسی (ع) بعد از چهل سال او را زنده کرده مسلمان ساخته بود. (غیاث). و رجوع به عازر شود
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
آنکه میان او و آسمان چیزی حائل نباشد، بازمانده از خوردن از شدت تشنگی، ستور ایستاده که آب و علف نخورد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
چشنده. مازلت عاذفاً منذ الیوم، یعنی نچشیدم چیزی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
ابن عفراء صحابی است. (از منتهی الارب). از بیعت کنندگان عقبۀ اولی است. نام پدر وی حارث بن رفاعه و نام مادرش عفراءبنت عبید بن ثعلبه است. ابوجهل به دست معاذ و برادرش معوذ در سال دوم هجرت به قتل رسید و پیغمبر شمشیر وزره ابوجهل را به معاذ داد. و رجوع به امتاع الاسماع ص 33 و 91 و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 321 و 340 شود
ابن مسلم هراء نحوی مکنی به ابومسلم (متوفی به سال 187 هجری قمری) ادیب معمری از اهل کوفه بوده است. وی تألیفاتی در نحو داشته که از میان رفته است. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1050). و رجوع به وفیات الاعیان ج 2 ص 218 و فهرست ابن الندیم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عاف
تصویر عاف
آسان نرم
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که با پدر و مادر خود نافرمانی و بدرفتاری کند وآنان را برنجاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عار
تصویر عار
ننگ، عیب، شرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاب
تصویر عاب
آهو آک، بی فرهنگی، آکناکی، آک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عات
تصویر عات
خود بین خود خواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاج
تصویر عاج
دندان فیل که گرانبهاست
فرهنگ لغت هوشیار
کهزدک (مضرب کوچک تر) نام تیره ای که چون با هود پیامبر در افتادند به فرمان خدا به باد سخت بر افتادند عدد کوچکتر است از دو عدد که یکی مضرب دیگری است مانند سه که عاد نه است و چهار که عاد دوازده است. یا بزرگترین عاد. بزرگترین مقسوم علیه مشترک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاص
تصویر عاص
نافرمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائذ
تصویر عائذ
پناه آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عایذ
تصویر عایذ
پناه آورنده، نوزاینده (آهو اسب شتر و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاذ
تصویر شاذ
کمیاب، دیریاب، نادر، منفرد، عزیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاس
تصویر عاس
شبگرد پاسبان گزیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باذ
تصویر باذ
بد حال، بد هیات، بد و زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاذ
تصویر معاذ
پناهگاه، افسون پنام (تعویذ) پناه بردن، پناهگاه مامن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاذر
تصویر عاذر
رگ دشتان، پلیدی، پوزشخواه، نشان خستگی
فرهنگ لغت هوشیار
رگ دشتان، نکوهشگر ملامت کننده ملامتگر جمع عذله عذال عذل عاذلات عواذل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عان
تصویر عان
تکه ابر، ریسمان دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاذ
تصویر معاذ
((مَ))
پناه بردن، پناهگاه، مأمن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاذل
تصویر عاذل
((ذِ))
سرزنش کننده، ملامت کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاج
تصویر عاج
پیلسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عار
تصویر عار
ننگ
فرهنگ واژه فارسی سره
پناه، پناهگاه، ملاذ
فرهنگ واژه مترادف متضاد