جدول جو
جدول جو

معنی عائض - جستجوی لغت در جدول جو

عائض
(ءِ)
عوض داده شده و فاعل است به معنی مفعول. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عائض
عوض داده شده
تصویری از عائض
تصویر عائض
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فائض
تصویر فائض
(پسرانه)
فایض
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خائض
تصویر خائض
فرورونده، فرورونده در آب، فرورونده در امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حائض
تصویر حائض
زنی که در حالت حیض، عادت و بی نمازی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عائب
تصویر عائب
عیب کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عائذ
تصویر عائذ
پناه آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عائل
تصویر عائل
نیازمند، درویش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عارض
تصویر عارض
عرض کننده، عریضه دهنده، شاکی
رویداد، پیشامد، حادثه، در فلسفه ویژگی آنچه پیدا می شود و می گذرد و ثابت نیست
فرمانده لشکر
روی، چهره، صورت، سیما، گونه، رخ، دیباچه، محیّا، چهر، گردماه، رخساره، وجنات، دیمه، لچ، عذار، دیباجه، خدّ، دیمر، رخسار، چیچک، سج، غرّه
عارض شدن: روی دادن، رخ دادن، به قاضی یا دادگاه تظلم کردن، شکایت کردن، متظلم شدن، دادخوهی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
نام شاعری است اصفهانی. مؤلف مجمع الفصحاء درباره وی نویسد: نامش آقابابا و شغلش پاره دوزی بود. و طبع خوشی داشته و از اشعار اوست:
بود بجانب من چشم و سوی غیر نگاهت
ندانم این گنه از تست یا ز چشم سیاهت.
حاشا مکن ز بردن این دل که زار تست
غیر از تو دل که میبرد این کار، کار تست.
و باز گوید:
گرنه برگردن پروانه کمندیست ز شمع
میکشد از چه سراسیمه به هر انجمنش.
(از مجمع الفصحاء ج 2 ص 345)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
تخم گذار
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
مرکّب از: خوض، درروندۀ در آب و جز آن، دررونده در حدیث و مشتغل بدان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
نعت فاعلی از حیض. حائضه. زن خون دیده. زن ناپاک. زن بی نماز. زن حیض فتاده. عارک. دارس. ارهون. طامث. لک دیده
لغت نامه دهخدا
تصویری از عائد
تصویر عائد
بازگردنده، زیارت کننده بیمار، عیادت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فائض
تصویر فائض
فایض در فارسی شارنده، بخشنده، سرشار، لبریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غائض
تصویر غائض
کم شونده، کاهنده
فرهنگ لغت هوشیار
مونث عریض، نامه ای که کوچکتر به بزرگتر نویسد، در خواست نامه، عرض حال، جمع عرایض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائب
تصویر عائب
عیب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائث
تصویر عائث
شیر بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائج
تصویر عائج
ایستاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائذ
تصویر عائذ
پناه آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائر
تصویر عائر
درد چشم، خاشاک چشم، گشت زننده، پی سرگردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائف
تصویر عائف
مرغواگوی آن که از رفتار پرندگان پیش بینی کند
فرهنگ لغت هوشیار
باز دار باز دارنده باز دار نا رسانا پیشگیر، اندوده بازدارنده مانع، آن که مردم را از امور باز دارد، جسمی که حرارت یا الکتریسیته در آن به خوبی منتشر نشود و جسمی که ماورا آن قرار گرفته محفوظ از حرارت یا الکتریسیته باشد نا رسانا مقابل هادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائل
تصویر عائل
نیازمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائم
تصویر عائم
شنا کننده شناور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائن
تصویر عائن
چشم کننده، آب روان، نگرنده بیننده باچشم خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائه
تصویر عائه
آسیبدیده آگفته (آفت دیده)
فرهنگ لغت هوشیار
رخ رخساره، پهنی گردن، لشکر شمار سالار سپاه، ابر سایه دار ابر بارنده، دیواره دیواره و آسمانه کجاوه، پرده، کوه، نالشگر داد خواه، تاوریده زبانزد فرزانی فتاده، پیشامد عرض کننده، عرض دهنده لشکر سالار سپاه، تظلم کننده شکایت کننده شاکی متظلم جمع عارضین، آن چه برای شخص پیش آید حادثه اتفاق عارضه، صفحه صورت رخساره، صورت چهره، ابر که سایه افکند، محمول خارج از ذات چیزی را عارض بر آن گویند و آن اعم از عرض است زیرا شامل صورت هم میشود و صورت جوهر است زیرا عارض بر هیولی می شود. یا عارض وجود. آن چه در ظرف وجود عارض شود که وجود معروض را مدخلیت در عروض عارض باشد، یا عارض ماهیت. آن چه منشا عروض ذات باشد و یا ماهیت باشد مانند عروض وجود بر ماهیت، کشف نور ایمان و فتح ابواب عرفان و رفع حجب از جمال حقیقت و عیان و هر چه در فتح و فتوح باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خائض
تصویر خائض
فرو رونده در آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حائض
تصویر حائض
زن ناپاک، زن بی نماز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رائض
تصویر رائض
چابکسوار، رامگر رام کننده رام کننده ستوران توسن، دست آموز رام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بائض
تصویر بائض
تخم گذار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائش
تصویر عائش
خوشگذران آسوده زی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عارض
تصویر عارض
((رِ))
عرض کننده، سالار، لشکر و سپاه، شکایت کننده، شاکی، چهره، رخسار، پیشامد، حادثه
فرهنگ فارسی معین