سایه دار. سایه ور. سایه افکن. سایه ناک. ج، اظلّه. (متن اللغه) ، آنچه سایه اندازد. مظلل. - ظل ّ ظلیل، سایۀ دائم. سایۀ کشیده. سایۀ تمام. یا مبالغه است: گرد راه و آفتاب معرکه نزدیک تو خوشتر از گرد عبیر سوده و ظل ظلیل. فرخی. در آن بقعۀ شاهوار در ظل ظلیل رفاهیت غنودم. (ترجمه تاریخ یمینی). - مکان ظلیل، جای باسایه یا پیوسته سایه و گفته اند جای سرد و بارد. رجوع به ظل شود
سایه دار. سایه وَر. سایه افکن. سایه ناک. ج، اَظِلَّه. (متن اللغه) ، آنچه سایه اندازد. مظلل. - ظِل ّ ظلیل، سایۀ دائم. سایۀ کشیده. سایۀ تمام. یا مبالغه است: گرد راه و آفتاب معرکه نزدیک تو خوشتر از گرد عبیر سوده و ظل ظلیل. فرخی. در آن بقعۀ شاهوار در ظل ظلیل رفاهیت غنودم. (ترجمه تاریخ یمینی). - مکان ظلیل، جای باسایه یا پیوسته سایه و گفته اند جای سرد و بارد. رجوع به ظل شود
درختی از تیرۀ گل سرخیان با میوه ای لطیف و شیرین و شبیه زردآلو به رنگ سرخ و زرد، تالانک، رنگینان، شفترنگ، شکیر، شلیر، مالانک، رنگینا، تالانه، شفرنگ
درختی از تیرۀ گل سرخیان با میوه ای لطیف و شیرین و شبیه زردآلو به رنگ سرخ و زرد، تالانَک، رَنگینان، شَفترَنگ، شَکیر، شَلیر، مالانَک، رَنگینا، تالانِه، شَفرَنگ
آنچه برای ثابت کردن امری بیاورند، حجت و برهان، رهبر، راهنما، مرشد دلیل عقلی: دلیلی که مبتنی بر حکم عقل باشد دلیل نقلی: دلیلی که مبتنی بر احکام شرع باشد
آنچه برای ثابت کردن امری بیاورند، حجت و برهان، رهبر، راهنما، مرشد دلیل عقلی: دلیلی که مبتنی بر حکم عقل باشد دلیل نقلی: دلیلی که مبتنی بر احکام شرع باشد
سایه وان کردن و در سایه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). سایبان کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). سایه انداختن و سایه داری. (غیاث اللغات) (آنندراج). پوشاندن و در سایه افکندن. (از اقرب الموارد) ، ترسانیدن به تازیانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
سایه وان کردن و در سایه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). سایبان کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). سایه انداختن و سایه داری. (غیاث اللغات) (آنندراج). پوشاندن و در سایه افکندن. (از اقرب الموارد) ، ترسانیدن به تازیانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)