سایه دار. سایه ور. سایه افکن. سایه ناک. ج، اظلّه. (متن اللغه) ، آنچه سایه اندازد. مظلل. - ظل ّ ظلیل، سایۀ دائم. سایۀ کشیده. سایۀ تمام. یا مبالغه است: گرد راه و آفتاب معرکه نزدیک تو خوشتر از گرد عبیر سوده و ظل ظلیل. فرخی. در آن بقعۀ شاهوار در ظل ظلیل رفاهیت غنودم. (ترجمه تاریخ یمینی). - مکان ظلیل، جای باسایه یا پیوسته سایه و گفته اند جای سرد و بارد. رجوع به ظل شود