جدول جو
جدول جو

معنی ظفف - جستجوی لغت در جدول جو

ظفف
(ظَ فَ)
بسیاری عیال یا تنگی زیست
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ظفر
تصویر ظفر
(پسرانه)
پیروزی، نصرت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ظفر
تصویر ظفر
پیروز شدن، غلبه
ظفر شدن: پیروز شدن، دست یافتن به مراد، غلبه کردن، ظفر یافتن
ظفر یافتن: پیروز شدن، دست یافتن به مراد، غلبه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظرف
تصویر ظرف
وسیله ای مقعر و فرورفته که برای پختن و خوردن غذا و نگهداری برخی چیزها کاربرد دارد مانند بشقاب، لیوان، قابلمه و ماهی تابه
ظرف زمان: در دستور زبان علوم ادبی اسمی که دلالت بر زمان وقوع چیزی می کند، اسم زمان
ظرف مکان: در دستور زبان علوم ادبی اسمی که دلالت بر مکان وقوع و استقرار چیزی می کند، اسم مکان
ظرف لعاب دار: ظرفی که آن را لعاب داده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظفر
تصویر ظفر
ناخن، استخوان نازک روی سرانگشت دست و پا
فرهنگ فارسی عمید
(حَ فَ)
جانب. (آنندراج) (منتهی الارب) ، نشان. پی. اثر. حف. حفاف. ایز، سختی عیش. کمی مال، ناحیت، قصیر مقتدر از مردان. کوتاه باقدرت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
اندک ازچیزی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، زنخ یا بن سربینی یا فراهم آمدنگاه هر دو زنخ. (منتهی الارب). زنخ. فک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ فَ)
بسیاری عیال. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، تناول طعام با مردم، بسیاری دست بر طعام، و منه الحدیث: احب ﱡ الطعام ما یکون علی ضفف. و فی الحدیث ما شبع رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و سلم من خبز و لحم الاّ علی ضفف، ای علی کثره الایدی علی الطعام او علی الضیق و الشده، تنگی، سختی حال. (منتهی الارب). سختی. (مهذب الاسماء) ، بسیاری خورندگان با قلت طعام، حاجت. (منتهی الارب) ، شتاب. (مهذب الاسماء). سرعت در کاری. گویند:لقیته علی ضفف، ای عجله، ضعف و سستی، کم از پری پیمانه. کم از هر پر که باشد، انبوهی مردم بر آب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ فَ)
طفاف. طف. پری پیمانه تا سر آن، آنچه بر سر پیمانه باشد بعد پری، یا آن جمام پیمانه است، یا پری آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ظِ لَ)
جمع واژۀ ظلفه
لغت نامه دهخدا
(ظِ)
سم شکافته مانند سم گاو و گوسفند و بز و جز آن. ژنگله. زنگلۀ گاو و گوسفند و آهو و امثال آن. کفشک. (التفهیم). ج، ظلوف، اظلاف.
ارجانی گوید: چون سم ستور شکافته بسوزند و با سرکه به هم بیامیزندو بر داءالثعلب طلی کنند منفعت کند و بعض اطباء گفته اند سنب بز را در خانه بخور کنند به واسطۀ او گزندگان از خانه بگریزند. (از ترجمه صیدنۀ ابوریحان). و نیز سوختۀ مجموع سم حیوانات ذوات الظلف مسهل ماء اصفر و ضماد او با شراب جهت گزیدن هوام و با عسل جهت نقرس و مفاصل نافع (باشد) . (مخزن الادویه).
- ذوات الظلف، زنگله داران از گاو و گوسفند و آهو و آنچه بدان ماند.
، حاجت و نیاز، پیروی در رفتار و جز آن، مراد و مقصد و مقصود: وجد ظلفه، أی مراده، چراگاه موافق: وجدت الشاه ظلفها، أی مرعی موافقاً فلاتبرح منه، ظلف النفس، نزهها، أی نزه النفس. ظلیف النفس، ظلف الخبز، کران نان. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ظُ لُ / ظُ)
جمع واژۀ ظلیف
لغت نامه دهخدا
(ظَ لِ)
ظلف النفس، عزیز در نفس خویش. پارسا. زاهد
جای بلند از آب و گل و لای
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ظلف القوم، پیروی کردآنها را، ظلف الشاه، بر سم زد گوسفندرا، ظلف اثره، پوشیده و ناپدید کرد اثر پای را تا راه بدو نبرند، یا در زمین درشت رفت تا اثر نماند، ظلفت الارض، درشت گردید، ظلف عنه، بازایستاد از آن، بازایستادن تن از چیزی. (تاج المصادر بیهقی). ظلف نفسه عنه، بازداشت نفس را از آنکه کند یا بیارد آن را، یا بازداشت آن را از وی، زهد ورزیدن
لغت نامه دهخدا
اخذه بظوف رقبته و بظاف رقبته، گرفت آن را همه یعنی به پوست گردن وی، ترکته بظوفها و بظافها، گذاشتم آن را تنها
لغت نامه دهخدا
(ظُ / ظُ فُ / ظِ)
ناخن. ج، اظفار، اظافیر، کلیل الظفر و مقلّم الظفر، مرد سست بددل و ذلیل خوار، ناخنۀ چشم، کمان سوای بستنگاه زه کمان و یا گوشه و نوک کمان. پس گوشۀ کمان. (مهذب الاسماء) ، ما بالدّار ظفر، احدی در خانه نیست، رأیته بظفره، أی بنفسه، دیدم خود او را، کل ذی ظفر (قرآن 146/6). در قرآن کریم، شامل ذوات المناسم از انعام و ابل باشد، چه منسم به جای ناخن آنان باشد. ذوظفر، صاحب مخلب و چنگال از مرغان و صاحب حافر از دواب و صاحب ناب از سباع. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ظَفِ)
موضعی است نزدیک شمیط بین مدینه و شام از دیار فزاره و در آنجاست که ام قرفه، فاطمه بنت ربیعه بن بدر کشته شد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ظُلْ لَ)
ظلوف ٌ ظلّف، سمهای درشت و سخت
لغت نامه دهخدا
(ظَ فِ)
ظفیر. ظفّیر. مردی که به هرچه اراده کند دریابد آن را
لغت نامه دهخدا
تصویری از لفف
تصویر لفف
گرانزبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظوف
تصویر ظوف
موی گردن، پشت گردن، پوست گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظرف
تصویر ظرف
جای چیزی، باردان، آنچه در آن چیزی نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظفر
تصویر ظفر
پیروزی، نصرت، فتح، غلبه
فرهنگ لغت هوشیار
سم شکافته مانند سم سگ گاو و گوسفند و بز و جز آن زنگله ژنگله. سم شکافته چون سم گاو و گوسپند ژنگله، پیروی، نیاز، دلخواه، آماج ناچیز، روا، تنگی زند گانی، خونرایگانی پوشاندن جاپا، درشت گریدن، باز ایستادن، تنگی روزی جای بلند از آب، گل و لای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظاف
تصویر ظاف
راندن دور کردن موی گردن، پشت گردن، پوست گردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صفه، پیش زین ها ستاوند ها نشستنگاه سوار از زین اسب، ایوان مسقف، غرفه مانندی در درون اطاق بزرگ که کف آن کمی بلندتر است و بزرگان در آن نشینند شاه نشین، خانه تابستانی سقف دار، جمع صفف صفاف. یا صفه حمام. ایوانی که در آن رخت کنند و پوشند سربینه گرمابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفف
تصویر شفف
اندک از هر چیزی، ترا پدیدی تنکی نازکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفف
تصویر حفف
نشان، پی، اثر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افف
تصویر افف
اندک، هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظفر
تصویر ظفر
((ظُ فُ))
ناخن، جمع اظفار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظرف
تصویر ظرف
((ظَ فَ))
آوند، هر آن چه که در آن چیزی بگذارند، جمع ظروف، فاصله زمانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظفر
تصویر ظفر
((ظَ فَ))
پیروز شدن، پیروزی
فرهنگ فارسی معین
((ظِ لْ))
سم شکافته مانند سم گاو و گوسفند و بز به خلاف اسب و خر و استر که آن ها را حافره گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظفر
تصویر ظفر
پیروزی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ظرف
تصویر ظرف
آوند
فرهنگ واژه فارسی سره