جدول جو
جدول جو

معنی ظعین - جستجوی لغت در جدول جو

ظعین
(ظَ)
رونده و کوچ کننده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ظعین
فرا رونده (کوچ کننده) رونده فرا پرواز
تصویری از ظعین
تصویر ظعین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معین
تصویر معین
(پسرانه)
یاریگر، کمک کننده، یاور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از معین
تصویر معین
یاری کننده، یار، مددکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لعین
تصویر لعین
لعنت شده، نفرین شده، ملعون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معین
تصویر معین
جاری، روان، آب چشمه که بر روی زمین جاری شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظنین
تصویر ظنین
آنکه به کسی یا چیزی مظنون است، بدگمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعین
تصویر تعین
به چشم دیدن چیزی و به یقین پیوستن، لازم و محقق شدن امری یا چیزی، بزرگی و دارایی پیدا کردن، جاه، مقام و بزرگی داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معین
تصویر معین
مخصوص و مقرر شده، مشخص، معلوم
فرهنگ فارسی عمید
(طَ)
مجروح و درخستۀ به نیزه. ج، طعن، طاعون زده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ یُ)
جمع واژۀ عین، بمعنی چشم. اعیان. عیون. (منتهی الارب). جمع واژۀ عین. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). و رجوع به اعیان شود، نم کشیده و خیسیده، آمیخته و سرشته. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به آغار شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
فراخ چشم. ج، عین (اصله فعل بالضم). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). فراخ چشم. (المصادر زوزنی). فراخ چشم. مؤنث: عیناء. ج، عین. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی).
لغت نامه دهخدا
(ظَ نَ)
هودج. کجابه. کجاوه، زن مادام که در هودج باشد. ج، ظعن، ظعن، ظعائن، اظعان
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
قلعه ایست به یمن. (منتهی الارب) (آنندراج). قلعه ای به یمن. (ناظم الاطباء). نام قریه ای است و گفته اند قلعه ایست به یمن، اﷲاعلم. (از معجم البلدان) ، به غور یعنی بزمین نشیب رفتن. (آنندراج). به غور شدن و به غور درآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درآمدن در غور: اغار الرجل، اتی الغور. (از اقرب الموارد) ، سخت شتافتن. (آنندراج). سرعت کردن و شتابی نمودن در رفتار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بشتاب رفتن. (از اقرب الموارد). و منه قولهم: ’اغرنا غاره الثعلب، اذا اسرع و دفع فی عدوه’. (از اقرب الموارد). و منه المثل: اشرق ثبیر کیما نغیر، ای نسرع الی النحر. (منتهی الارب) ، به رشک آوردن کسی مر اهلش را. (ناظم الاطباء). اغار فلان اهله، ای تزوج علیها، یعنی به رشک آورد او را. (منتهی الارب). هوو آوردن بر سر زن: اغار اهله، تزوج علیها. (از اقرب الموارد) ، سخت دویدن اسب و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سخت دویدن اسب در غارت و جز آن. (از اقرب الموارد). و منه: ’اغار اغارهالثعلب، اذا اسرع’. (منتهی الارب) ، سخت تافتن رسن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تابیدن ریسمان. (آنندراج). سخت تابیدن ریسمان. (از اقرب الموارد) ، در جهان رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رفتن در زمین: اغار زید، ذهب فی الارض. (از اقرب الموارد) ، آمدن کسی را تا یاری وی نماید. (ناظم الاطباء). بنزدیک آمدن برای یاری نمودن او را: اغار فلان ببنی فلان و الی بنی فلان، جائهم لینصروه. (از اقرب الموارد) ، فرورفتن چشم در مغاک. (آنندراج) ، بغور رسیدن آوازه و شهرت: اغار صیته، بلغ الغور. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
وی آزادکردۀ سعد بن وقاص و از رجال حجاج بن یوسف بود. او حمام خوبی ساخت که آنرا حمام اعین گفتندی و بدین جهت شهرت یافت. (از قاموس الاعلام ترکی) ، بهم آمیختن. (ناظم الاطباء). درهم آمیختن. (از برهان) (از آنندراج) ، خیسانیدن. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج) ، برانگیزانیدن و تحریک نمودن. برانگیختن به جنگ. (ناظم الاطباء). برانگیزاندن و تحریک کردن بجنگ و حرب. (از برهان) (آنندراج). و رجوع به آغاردن شود
ابن اعین از طبیبان سرشناس سرزمین مصر بود و او را کتابی است در ’امراض العین و مداواتها’. وی بسال 385 هجری قمری درگذشت.. و رجوع به عیون الانباء و قاموس الاعلام ترکی شود، صدا وندا، ابتدای هر کار و آغاز. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان). مخفف آغاز. (فرهنگ نظام)
ابن هرثمه. از والیان سیستان بود. مؤلف تاریخ سیستان آرد: باز مأمون خراسان و سیستان داد و اعین بن هرثمه عمر بن الهیثم را اینجا فرستاد. (تاریخ سیستان ص 176). در عیون الانباء اعین بن هرثمه بن اعین ضبط شده. رجوع بکتاب مزبور ج 1 ص 161 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نعین
تصویر نعین
بانگ کردن کلاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظنین
تصویر ظنین
کسی که نسبت باو بدگمان باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معین
تصویر معین
مقرر، مخصوص و مقرر کرده شده، ثابت یاری دهنده، مددکار و یاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعین
تصویر لعین
رانده، بنفرین کرده، مطرود، مردود، ملعون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظعان
تصویر ظعان
ریسمان بار، رسن کجاوه بند هودگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظعون
تصویر ظعون
شتر بارکش، شتر هودگ کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طعین
تصویر طعین
مجروح و در خسته به نیزه، طاعون زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعین
تصویر تعین
بزرگی و دارائی پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعین
تصویر اعین
جمع عین، فراخ، چشم
فرهنگ لغت هوشیار
هودج کجاوه، زن مادام که در هودج باشد جمع ظعائن اظعان ظعن. زن شویدار، زن هودگ سوار، هودگ (هودج تازی گشته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظعاین
تصویر ظعاین
جمع ظعینه هودجها کجاوه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعین
تصویر اعین
((اَ یَ))
آن که سیاهی چشمش درشت باشد، فراخ چشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعین
تصویر تعین
((تَ عَ یُّ))
بزرگی و دارایی یافتن، به چشم دیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظنین
تصویر ظنین
((ظَ))
مورد اتهام واقع شده، بدگمان نسبت به دیگران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لعین
تصویر لعین
((لَ))
نفرین شده، ملعون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معین
تصویر معین
((مَ))
پاک، صاف، جاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معین
تصویر معین
((مُ))
یاریگر، یاری کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معین
تصویر معین
((مُ عَ یَّ))
مشخص گردیده، تعیین شده، معلوم، مقرر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظعینه
تصویر ظعینه
((ظَ نَ یا نِ))
هودج، کجاوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معین
تصویر معین
نشان زد
فرهنگ واژه فارسی سره