جدول جو
جدول جو

معنی ظاهر - جستجوی لغت در جدول جو

ظاهر
پیدا، آشکار، هویدا، نمایان، از نام های خداوند
ظاهر ساختن: آشکار کردن، نمایان ساختن، ظاهر کردن
ظاهر شدن: آشکار گشتن، نمایان شدن، کنایه از تحقق یافتن
ظاهر کردن: آشکار کردن، نمایان ساختن
ظاهر گشتن: آشکار گشتن، نمایان شدن، کنایه از تحقق یافتن، ظاهر شدن
ظاهر و باطن: کنایه از همه چیز
تصویری از ظاهر
تصویر ظاهر
فرهنگ فارسی عمید
ظاهر
(هَِ)
مجدالدین عیسی. شانزدهمین امیر سلسلۀ ارتقیۀ ماردین. وی در 778 هجری قمری به حکومت نشست و تا سال 809 ملک راند و در این سال صالح که آخرین امیر این سلسله بود به حکومت رسید و این سلسله به دست امرای قراقویونلو برافتاد. رجوع به ترجمه طبقات سلاطین اسلام ص 151 شود
تمربغا یا تیموربوغا (الملک الظاهر). شانزدهمین سلطان از ممالیک برجی مصر در 872 هجری قمری او پس ازسیف الدین ایل بیگ به حکومت رسید، ولی بعد از دو ماه دست وی را از حکومت کوتاه ساختند و به دمیاطه نفی شد. وی مردی دیندار و صالح بود. (قاموس الاعلام ترکی)
سیف الدین ططر، مکنی به ابوالفتح. ششمین سلطان ممالیک برجی مصر. پس از احمد، مظفر در سال 824 هجری قمری به حکومت نشست لکن حکومت او دیر نپائید و ناصرالدین محمد صالح، جانشین او شد. رجوع به قاموس الاعلام ترکی و طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 74 شود
لغت نامه دهخدا
ظاهر
(هَِ رَ)
ناحیۀ بزرگی است در فسطاط مصر و وجه تسمیه آن است که چون عمرو بن العاص از اسکندریه بازگشت و طرح فسطاط بریخت، جمعی از قبایل که در اسکندریه بازمانده بودند در فسطاط به وی پیوستند و چون مردم به طرح فسطاط اشتغال یافته بودند، جای بر آنان تنگ آمد و شکایت به عمرو بن العاص بردند. عمرو بن العاص به معاویه بن حدیج امر کرد تا در کار ایشان بنگرد و او بدیشان گفت که: ’أری لکم ان تظهروا علی القبائل فتتخذوا منزلاً ظاهراً عنهم’. ایشان چنین کردند و بدین موضع فرودآمدند و آن را ظاهر نام نهادند. کردویه بن عمرو الازدی الرهنی گوید:
ظهرنا بحمداﷲ و الناس دوننا
کذلک مذ کنا الی الخیر نظهر.
رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
ظاهر
آشکار، واضح، روشن، هویدا، معلوم
تصویری از ظاهر
تصویر ظاهر
فرهنگ لغت هوشیار
ظاهر
((هِ))
پیدا، آشکار، روی بیرونی هر چیزی
تصویری از ظاهر
تصویر ظاهر
فرهنگ فارسی معین
ظاهر
آشکار، نما، رویه، نمایان
تصویری از ظاهر
تصویر ظاهر
فرهنگ واژه فارسی سره
ظاهر
آشکار، آشکارا، برملا، پدید، پیدا، جلوه گر، علنی، عیان، محسوس، مرئی، مشهود، معلوم، نمایان، نمودار، واضح، هویدا، هیئت
متضاد: باطن، پنهان، نهان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ظاهر
مظهرٌ
تصویری از ظاهر
تصویر ظاهر
دیکشنری فارسی به عربی
ظاهر
Appearance, Looks, Seemliness
تصویری از ظاهر
تصویر ظاهر
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ظاهر
apparence, décence
تصویری از ظاهر
تصویر ظاهر
دیکشنری فارسی به فرانسوی
ظاهر
ظاہری شکل , ظاہری شکل , ظاہری صورت
تصویری از ظاهر
تصویر ظاهر
دیکشنری فارسی به اردو
ظاهر
внешность , внешний вид , приличие
تصویری از ظاهر
تصویر ظاهر
دیکشنری فارسی به روسی
ظاهر
Aussehen, Anstand
تصویری از ظاهر
تصویر ظاهر
دیکشنری فارسی به آلمانی
ظاهر
зовнішність , вигляд , ввічливість
تصویری از ظاهر
تصویر ظاهر
دیکشنری فارسی به اوکراینی
ظاهر
wygląd, przyzwoitość
تصویری از ظاهر
تصویر ظاهر
دیکشنری فارسی به لهستانی
ظاهر
aparência, decoro
تصویری از ظاهر
تصویر ظاهر
دیکشنری فارسی به پرتغالی
ظاهر
aspetto, decoro
تصویری از ظاهر
تصویر ظاهر
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
ظاهر
চেহারা , শালীনতা
تصویری از ظاهر
تصویر ظاهر
دیکشنری فارسی به بنگالی
ظاهر
uiterlijk, fatsoen
تصویری از ظاهر
تصویر ظاهر
دیکشنری فارسی به هلندی
ظاهر
ลักษณะ , ลักษณะ , มารยาท
تصویری از ظاهر
تصویر ظاهر
دیکشنری فارسی به تایلندی
ظاهر
muonekano, ustaarabu
تصویری از ظاهر
تصویر ظاهر
دیکشنری فارسی به سواحیلی
ظاهر
görünüş, görgü
تصویری از ظاهر
تصویر ظاهر
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
ظاهر
外見 , 品位
تصویری از ظاهر
تصویر ظاهر
دیکشنری فارسی به ژاپنی
ظاهر
外观 , 外貌 , 体面
تصویری از ظاهر
تصویر ظاهر
دیکشنری فارسی به چینی
ظاهر
apariencia, decoro
تصویری از ظاهر
تصویر ظاهر
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
ظاهر
외모 , 품위
تصویری از ظاهر
تصویر ظاهر
دیکشنری فارسی به کره ای
ظاهر
penampilan, kesopanan
تصویری از ظاهر
تصویر ظاهر
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
ظاهر
रूप , शालीनता
تصویری از ظاهر
تصویر ظاهر
دیکشنری فارسی به هندی
ظاهر
מראה , מַרְאוֹת , נימוס
تصویری از ظاهر
تصویر ظاهر
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ظاهره
تصویر ظاهره
مؤنث واژۀ ظاهر، پیدا، آشکار، هویدا، نمایان، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظاهرا
تصویر ظاهرا
برحسب ظاهر، چنان که به نظر می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظاهری
تصویر ظاهری
مربوط به ظاهر، نمایان، هویدا، ویژگی کسی که بیشتر به ظاهر امور اهمیت می دهد
فرهنگ فارسی عمید
منسوب به ظاهر مقابل باطنی: خوشحالی ظاهری سبب ظاهری، ظاهر بین، قشری خشک. بیرونی نمایی، برون نگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظاهرا
تصویر ظاهرا
آن سان که پیداست، چنین پیداست، همانا، گویا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ظاهری
تصویر ظاهری
رویه ای
فرهنگ واژه فارسی سره