جدول جو
جدول جو

معنی ظاهر - جستجوی لغت در جدول جو

ظاهر
آشکار، نما، رویه، نمایان
تصویری از ظاهر
تصویر ظاهر
فرهنگ واژه فارسی سره
ظاهر
پیدا، آشکار، هویدا، نمایان، از نام های خداوند
ظاهر ساختن: آشکار کردن، نمایان ساختن، ظاهر کردن
ظاهر شدن: آشکار گشتن، نمایان شدن، کنایه از تحقق یافتن
ظاهر کردن: آشکار کردن، نمایان ساختن
ظاهر گشتن: آشکار گشتن، نمایان شدن، کنایه از تحقق یافتن، ظاهر شدن
ظاهر و باطن: کنایه از همه چیز
تصویری از ظاهر
تصویر ظاهر
فرهنگ فارسی عمید
ظاهر
آشکار، واضح، روشن، هویدا، معلوم
تصویری از ظاهر
تصویر ظاهر
فرهنگ لغت هوشیار
ظاهر
((هِ))
پیدا، آشکار، روی بیرونی هر چیزی
تصویری از ظاهر
تصویر ظاهر
فرهنگ فارسی معین
ظاهر
Appearance, Looks, Seemliness
تصویری از ظاهر
تصویر ظاهر
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ظاهر
внешность , внешний вид , приличие
دیکشنری فارسی به روسی
ظاهر
Aussehen, Anstand
دیکشنری فارسی به آلمانی
ظاهر
зовнішність , вигляд , ввічливість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
ظاهر
wygląd, przyzwoitość
دیکشنری فارسی به لهستانی
ظاهر
aparência, decoro
دیکشنری فارسی به پرتغالی
ظاهر
aspetto, decoro
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
ظاهر
apariencia, decoro
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
ظاهر
apparence, décence
دیکشنری فارسی به فرانسوی
ظاهر
uiterlijk, fatsoen
دیکشنری فارسی به هلندی
ظاهر
रूप , शालीनता
دیکشنری فارسی به هندی
ظاهر
penampilan, kesopanan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
ظاهر
مظهرٌ , ظاهرٌ
دیکشنری فارسی به عربی
ظاهر
외모 , 품위
دیکشنری فارسی به کره ای
ظاهر
מראה , מַרְאוֹת , נימוס
دیکشنری فارسی به عبری
ظاهر
外观 , 外貌 , 体面
دیکشنری فارسی به چینی
ظاهر
外見 , 品位
دیکشنری فارسی به ژاپنی
ظاهر
görünüş, görgü
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
ظاهر
muonekano, ustaarabu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
ظاهر
ลักษณะ , ลักษณะ , มารยาท
دیکشنری فارسی به تایلندی
ظاهر
ظاہری شکل , ظاہری شکل , ظاہری صورت
دیکشنری فارسی به اردو
ظاهر
চেহারা , শালীনতা
دیکشنری فارسی به بنگالی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ظاهری
تصویر ظاهری
رویه ای
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ظاهرا
تصویر ظاهرا
آن سان که پیداست، چنین پیداست، همانا، گویا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ظاهری
تصویر ظاهری
مربوط به ظاهر، نمایان، هویدا، ویژگی کسی که بیشتر به ظاهر امور اهمیت می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظاهرا
تصویر ظاهرا
برحسب ظاهر، چنان که به نظر می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظاهره
تصویر ظاهره
مؤنث واژۀ ظاهر، پیدا، آشکار، هویدا، نمایان، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
منسوب به ظاهر مقابل باطنی: خوشحالی ظاهری سبب ظاهری، ظاهر بین، قشری خشک. بیرونی نمایی، برون نگر
فرهنگ لغت هوشیار
مونث ظاهر: ثمره ظاهره. مونث ظاهر بنگرید به ظاهر و بیرون زده برون جسته چشم، بلند تای، بلند پشته: زمین، دیداری آشکاره پدید نمود، آبخور، نیمروز
فرهنگ لغت هوشیار
همانا گویا آشکارا به آشماری دزندیس به طور واضح آشکارا مقابل باطنا، شاید گویا محتملا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظاهری
تصویر ظاهری
منسوب به ظاهر، قشری، کسی که به ظاهر آیات قرآن توجه می کند
فرهنگ فارسی معین