جدول جو
جدول جو

معنی طیانچه - جستجوی لغت در جدول جو

طیانچه
(چَ / چِ)
طیان خرد. تیانچه. رجوع به طیان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توانچه
تصویر توانچه
تپانچه، سلاح گرم کوچک دستی، سیلی، لطمه، تس، چپله، طپانچه، لطم، چپّات، لطام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیانچه
تصویر تیانچه
پاتیل یا دیگ کوچک دهان گشاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طپانچه
تصویر طپانچه
تپانچه، سلاح گرم کوچک دستی، سیلی، لطمه، تس، چپله، توانچه، لطم، چپّات، لطام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تپانچه
تصویر تپانچه
سلاح گرم کوچک دستی، تس، چپله، توانچه، طپانچه، لطم، چپّات، لطام
لطمه
سیلی، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی، چک، توگوشی، کشیده، لت، کاز، سرچنگ، صفعه برای مثال زنم چندان تپانچه بر سر و روی / که یارب یاربی خیزد ز هر موی (نظامی۲ - ۱۵۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنانچه
تصویر چنانچه
آن طور، آن سان، به طوری که، بنابرآنچه، اگر، در صورتی که، چون آنچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوانچه
تصویر خوانچه
طبق چوبی یا فلزی چهارگوش که در آن میوه، شیرینی یا چیزی دیگر گذاشته و بر روی سر از جایی به جای دیگر می برند
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
گلکاری کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). بنائی کردن. پیشۀ راز. حرفۀ بنائی. گل کاری. (دهار)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بیلوار بخش کامیاران شهرستان سنندج در 12 هزارگزی باختر کامیاران و یکهزارگزی شمال سراب کام. دامنه، سردسیر با 100 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(طَ چَ / چِ)
در این لفظ بجای طاء تاء فوقانی نوشتن صحیح باشد چرا که لفظ فارسی است ازمزیل و خان آرزو. و در خیابان نوشته که طبانچه ازمدار به باء موحده معلوم می شود و فصحاء عراق به باءفارسی خوانند. مؤلف گوید: که طاء مطبقه در فارسی نیامده، و متأخرین بسبب اختلاط عرب و عجم در بعض الفاظ تصرف گونه کرده اند و برخی را به طاء مطبقه نوشته اند. مثلاً طلا و طپیدن و طپانچه. تم کلامه. (غیاث اللغات). اصل طبانچه، توانچه است مرکب از توان بمعنی زور وقوت و چه که کلمه نسبت است. فصحای عراق به باء فارسی خوانند و با لفظ زدن و خوردن مستعمل:
نبرد باد اگر بوی تو هر صبح به باغ
گل طبانچه زند و غنچه کند جنگ بمشت.
ملا شیدای هندی (از آنندراج).
چو مقبل کمر بست پیش آر کفش
طبانچه نشاید زدن با درفش.
خواجه نظامی (از آنندراج).
از تاب سینه شعله برآورد داغ ما
صرصر طبانچه چون نخورد از چراغ ما.
ظهوری (از آنندراج).
- طبانچۀ روزگار خوردن، کنایه است از تصدیعات زمانه کشیدن. (آنندراج). طپانچه. تپانچه
لغت نامه دهخدا
(طَ چَ / چِ)
طبانچه. اصلش تپانچه است. سیلی. چک. طپنچه. لطمه. زخم با کف دست. توگوشی. بناغوشی. بناگوشی (در تداول گناباد). طماچه:
خان بزاری و بخواری بازگشت
از طپانچه لعل کرده روی و ران.
فرخی.
گشت بناخن چو پیرهنش مرا روی
شد ز طپانچه مرا چو معجر او بر.
مسعودسعد.
نرگس او شد ز دیده همچو نیلوفر در آب
وز طپانچه دو رخ من رنگ نیلوفر گرفت.
مسعودسعد.
از طپانچه گشته رخسارش چو نار و پس بر او
قطره های اشک بر چون دانه های ناردان.
وطواط
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
دیگ سرگشادۀ کوچک باشد. (برهان). مصغر تیان. دیگ کوچک سرگشاده. (ناظم الاطباء). تیان خرد. تیان کوچک. دیگی که سر گشاده تر از بن دارد. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از توانچه
تصویر توانچه
سیلی لطمه، کوهه موجه دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیطانه
تصویر طیطانه
گند نای دشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیانسه
تصویر فیانسه
فرانسوی نامزد شیرینی خورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمانچه
تصویر کمانچه
کمان کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
با دست زدن به صورت هنگام مصیبت و دلتنگی حربه آتشی کوچک دستی از هر نوعی که باشد حربه آتشی کوچک دستی از هر نوعی که باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیازچه
تصویر پیازچه
پیاز کوچک و خرد
فرهنگ لغت هوشیار
زبان کوچک، فلسهای بسیار کوچکی که در بغل هر یک از گلهای گیاهان تیره غلات در بالای زبانک قرار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
سفره کوچک خوان کوچک، طبق چوبین کوچک که در آن شیرینی میوه یا جهاز عروس گذارند و بر روی سر حمل کنند، طبقی که در آن انواع شیرینی را بترتیب خاص چینند و جمله هایی مبنی بر تبریک و تهنیت نویسند و در مجلس عقد در اطاق عروس گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنانچه
تصویر چنانچه
آنطور آنسان بطوری که: (و این بنده مدت دولت هر قوم چنانچه در تواریخ یافته) (تاریخ گزیده) : (در اجرا حکم سیاست بروی از زبان بریدن و میل کشیدن چنانچه اعتبار تمامت غمازان و مفسدان و مستخر جان گردد) (ترجمه محاسن اصفهان)، از ادات شرط و تعلیق اگر: (چنانچه راستکار باشی رستگار شوی) یا اگر چنانچه. اگر مثلا اگر (اگر چنانچه پسندیده است فمرحبا و اگر بخلاف این فرمانی بود در عهده شکستن نباشم که فرمان سلطان باضطرار لازم بود) (مجموعه مکاتیب غزالی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیانچه
تصویر تیانچه
پاتیل کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکانچه
تصویر دکانچه
کرپک کیوسک تخته نیمکت دو کانچه سکوی سرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیاضچه
تصویر بیاضچه
کتابچه و دفترچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیانه
تصویر طیانه
گلکاری کار گل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبانچه
تصویر طبانچه
نادرست نویسی توانچه نمایش ستمگرانه ای از توان و زور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طپانچه
تصویر طپانچه
سیلی، چک، تو گوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طپانچه
تصویر طپانچه
((طَ چِ))
سیلی که به صورت می زنند، آسیب، نوعی اسلحه گرم، تپانچه، تبنجه، تس، توانچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیانچه
تصویر تیانچه
((تِ چِ))
پاتیل کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیانیه
تصویر بیانیه
((بَ یِ))
اطلاعیه یا نوشته ای که از سوی سازمان، حزب یا شخص مسئولی صادر شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیازچه
تصویر پیازچه
((چِ))
پیاز خرد، پیاز کوچک، گونه ای از پیاز و کوچک تر از پیاز که جزو سبزی های خوردنی استفاده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تپانچه
تصویر تپانچه
((تَ چِ))
سیلی که به صورت می زنند، آسیب، نوعی اسلحه گرم، طپانچه، تبنجه، تس، توانچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توانچه
تصویر توانچه
((تَ چِ))
سیلی که به صورت می زنند، آسیب، نوعی اسلحه گرم، تپانچه، طپانچه، تبنجه، تس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوانچه
تصویر خوانچه
((خا چِ))
خوان کوچک، طبق چوبین کوچک که در آن شیرینی، میوه یا جهاز عروس گذارند و بر روی سر حمل کنند
فرهنگ فارسی معین
اسلحه کمری، پارابلوم، تپانچه، پیستوله، هفت تیر، سیلی، لطمه، سیلی زدن، لطمه زدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد