جدول جو
جدول جو

معنی طول - جستجوی لغت در جدول جو

طول
قدرت، توانگری، فزونی، عطا، احسان
مقابل کوتاهی، درازی
مقابل عرض، درازا، دراز شدن
در ریاضیات هر یک از دو ضلع بزرگ تر مستطیل، امتداد مثلاً در تمام طول خیابان، قدم به قدم گل گذاشته بودند،
طولانی شدن مدت مثلاً در طول این چند سال، پدرت خیلی شکسته شده است
طول جغرافیایی: در علم جغرافیا فاصلۀ زاویه ای بین نصف النهار هر نقطه از نصف النهار مبدا معمولاً گرینویچ
طول دادن: به تاخیر انداختن
طول کشیدن: به درازا کشیدن، ادامه یافتن
طول موج: در علم فیزیک فاصلۀ مابین ماکزیمم های دوموج متوالی، مقدار مسافتی که حرکت ارتعاشی در زمان تناوب خود می پیماید
تصویری از طول
تصویر طول
فرهنگ فارسی عمید
طول
(حَ / حَ ظَ)
دراز شدن، (منتهی الارب) (منتخب اللغات) (زوزنی) (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
طول
(طُوْ وَ)
مرغی است. (مهذب الاسماء). مرغیست آبی درازپا. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). اسم طائری است پاهای آن طولانی. (فهرست مخزن الادویه). درازپا (از مرغان).
لغت نامه دهخدا
طول
(حِ / حَ ظَ)
منت نهادن بر کسی. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، فزونی کردن بر کسی. فخر نمودن. (منتهی الارب). با کسی فضل کردن. (زوزنی). در فضل غلبه کردن. (تاج المصادر). غالب آمدن در فضل. (منتخب اللغات) ، غالب آمدن در درازی، و منه فی حدیث استسقاء عمر فطال العباس عمر، ای غلبه فی طول القامه و کان عمر طویلاً و کان العباس اطول منه. (منتهی الارب). بدرازی غلبه کردن. (تاج المصادر) ، احسان کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طول
(طَ وَ)
درازی لفج برین شتر، یا عام است. (منتهی الارب). درازی در لب بالائین شتر. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
طول
(طِ وَ)
طیل. پای بند ستور. رسن دراز که بدان ستور را بعلف بندند. گویند: ارخ للفرس طوله، یعنی دراز کن رسن آن را. و طال طولک و طیلک، یعنی دراز شدعمر تو یا درنگی یا غیبت تو. (منتهی الارب). رسن که بدان پای چارپا بندند. رسن دراز که ستور را بدان بندند و سر دهند که بچرد. (منتخب اللغات). رسن که بر پای ستور کنند و فروگذارند تا میچرد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
طول
عمر، غیبت، درنگی، (منتهی الارب)، طول، رجوع به طول شود، طیل، (منتهی الارب)، پهلوی مربع، (التفهیم ص 25)، درازی، (مهذب الاسماء)، درازنا، بالا، بلندی، امتداد، استطاله، خلاف عرض، خلاف قصر، نقیض قصر، یکی ازسه بعد جسم که از دوی دیگر درازتر است، درازا: و عادت مردمان چنان رفته است که درازترین بعدی را طول نام کنند، ای درازا، (التفهیم)، اسکندر مردی بوده است با طول و عرض و بانگ و برق و صاعقه چنانکه در بهار و تابستان ابر باشد، (تاریخ بیهقی ص 91)،
گر طول وعرض همت او داردی سپهر
خورشید کی رسیدی هرگز بباختر،
مسعودسعد،
مگر از طول ایام و امتداد مقام به ستوه آیند و از آن مقاتلت و منازلت روی بتابند، (ترجمه تاریخ یمینی ص 350)،
و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: طول بر معانی چندی اطلاق شود: نخست، امتداد واحدبطور مطلق یعنی بی آنکه با آن قیدی در نظر گرفته شود، و به این معنی گویند هر خطی فی نفسه طویل است یعنی آن خط فی نفسه بعد واحد و امتداد واحدی است، دوم، امتداد مفروض اول و آن یکی از ابعاد سه گانه جسمی است ودر مقابل آن عرض است که امتداد مفروض دوم است و عمق آن است که امتداد مفروض سوم باشد چنانکه در جسم مربع چنین است، سوم، از دو امتداد متقاطع در سطح آنچه طویل تر است طول باشد و این مفهوم میان جمهور علما مشهور است، و بدین معنی گویند: سطح چیزی است که دارای طول و عرض باشد، چهارم، امتدادی که از سر انسان به قدم او منتهی شود و امتدادی که از رأس چهارپایان به مؤخر آنها برسد چنانکه عرض را به امتدادی گویند که از یمین انسان یا چهارپایان به شمال آنها برسد و عمق را بر امتدادی اطلاق کنند که از سینۀ انسان به پشت او و از سینۀ چهارپایان به زمین برسد، در شرح مواقف در مباحث ’کم’ چنین است، و در شرح طوالع آمده است که: بعدی که از سر انسان بقدم او برسد طول انسان است وبعدی که از پشت چهارپایان به اسفل آنها برسد طول آنها باشد و بعدی را که از سمت راست انسان به سمت چپ او برسد عرض انسان خوانند و بعدی را که از سر حیوان به دم او منتهی گردد عرض آن خوانند
زیادت، فزونی، (منتهی الارب) افزونی، (مهذب الاسماء)، فضل، علو، سعه، فراخی، (منتهی الارب) (منتخب اللغات)، دستگاه، (منتهی الارب)، توانگری، (منتهی الارب) (منتخب اللغات)، غنی ̍، توانائی، (منتهی الارب)، قدرت، (منتخب اللغات)، نیکوئی، (مهذب الاسماء)، من ّ: ذو الطول و المن:
جمال ملکت ایران و توران
مبارک سایۀ ذوالطول والمن،
منوچهری،
، طول، (منتهی الارب)، رجوع به طول شود، طیل، عمر، زندگانی، غیبت، درنگی، (منتهی الارب)، گویند: طال طولک و طیلک، ای مکثک او عمرک او غیبتک، و یقال: لاآتیک طول الدهر، ای مدته، (مهذب الاسماء)، طال طولک، ای مدتک، (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
طول
جمع واژۀ اطول و طولی ̍
لغت نامه دهخدا
طول
عمر، دیری، درازی، عرض
تصویری از طول
تصویر طول
فرهنگ لغت هوشیار
طول
منت نهادن بر کسی، فزونی جستن بر کسی، احسان کردن
تصویری از طول
تصویر طول
فرهنگ فارسی معین
طول
((طَ یا طُ))
زیادت، فزونی، علو، وسعت، فراخی، قدرت، توانگری
تصویری از طول
تصویر طول
فرهنگ فارسی معین
طول
دراز شدن، مدت دار شدن، درازی
تصویری از طول
تصویر طول
فرهنگ فارسی معین
طول
درازا، درازنا
تصویری از طول
تصویر طول
فرهنگ واژه فارسی سره
طول
درازا، درازی، ضلع بزرگ تر، دیرش، مدت، زمان
متضاد: پهنا، عرض، امتداد، مسافت، بعد
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تطول
تصویر تطول
فضل و فزونی نمودن، منت نهادن بر کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طول موج
تصویر طول موج
در علم فیزیک فاصلۀ مابین ماکزیمم های دوموج متوالی، مقدار مسافتی که حرکت ارتعاشی در زمان تناوب خود می پیماید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طول کشیدن
تصویر طول کشیدن
به درازا کشیدن، ادامه یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطول
تصویر اطول
طویل تر، درازتر
فرهنگ فارسی عمید
(اَطْ وَ)
درازتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). درازتر و طولانی تر. (فرهنگ نظام). مقابل اقصر. طویل تر. بلندتر. مقابل اعرض. مؤنث: طولی ̍. ج، اطاول. (از اقرب الموارد).
- امثال:
اطول ذماء من الافعی.
اطول ذماء من الخنفساء.
اطول ذماء من الضب.
اطول صحبه من ابنی شمام.
اطول صحبه من الفرقدین.
اطول صحبه من نخلتی حلوان.
اطول من الدهر.
اطول من السکاک.
اطول من السنه الجدبه.
اطول من الفلق.
اطول من اللوح.
اطول من شهرالصوم.
اطول من طنب الخرقاء.
اطول من ظل الرمح.
اطول من فراسخ دیر کعب.
اطول من یوم الفراق.
اطول وفاء من الحیه.
عصاالجبال اطول. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اَطْ وَ)
علی اطول رجوع به علی قسطمونی و علی اطول قره باش شود، اظآر فلان را بر کسی یا چیزی، معطوف کردن وی را بدان. (از اقرب الموارد) ، دایه گرفتن: اظأر المراءه، بدایگی گرفت آن زن را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بطل. بطلان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به دو مصدر مذکور شود. باطل شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). ناچیز شدن. (آنندراج). ناچیز و ضایع شدن. تباه شدن
لغت نامه دهخدا
(تِ وَ)
رسن دراز که ستور را را به علف بندند و رسن که بدان پای ستوران بندند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَءْهْ)
منت نهادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فضل و فزونی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فضل کردن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر به معنی رطل. (منتهی الارب). رجوع به رطل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از طولیاب
تصویر طولیاب
بالستیاب (بالست ارتفاع) ارتفاع یاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطول
تصویر سطول
جمع سطل، دولک ها دولکان ستل ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطول
تصویر تطول
بیشخواهی، سپاسگزاری، درازش دراز گشتن فزونی جستن، سپاس نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطول
تصویر اطول
درازتر طویل تر درازتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطول
تصویر بطول
نا چیزگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطول
تصویر تطول
((تَ طَ وُّ))
منت نهادن بر کسی، فزونی جستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطول
تصویر اطول
((اَ وَ))
طویل تر، درازتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طولانی
تصویر طولانی
دراز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طول عمر
تصویر طول عمر
دیرزیوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طول جغرافیایی
تصویر طول جغرافیایی
دراز هی گیتایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طول تاریخ
تصویر طول تاریخ
درازای تاریخ
فرهنگ واژه فارسی سره