جدول جو
جدول جو

معنی طهلیدج - جستجوی لغت در جدول جو

طهلیدج
(طِ دَ)
نام گیاهی است، و کلمه مزبور مأخوذ از فارسی است و بمعنی یک نوع کاسنی یا هندبا است. (از دزی ج 2 ص 65)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهلیدن
تصویر شهلیدن
ازهم پاشیدن، پراکنده شدن، پخش شدن، برای مثال چو افتاد دشمن در آن پای لغز / به سمّ سمندش بشهلید مغز (نظامی5 - ۹۷۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهلیده
تصویر شهلیده
ازهم پاشیده، پراکنده و پریشان شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهلیلج
تصویر اهلیلج
هلیله، میوه ای خوشه ای کوچک از خانوادۀ بادام به رنگ زرد که مصرف دارویی دارد، درختی بزرگ با برگ های دراز و باریک که در هندوستان می روید و میوۀ هلیله از آن به دست می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هلیدن
تصویر هلیدن
هشتن، گذاشتن، اجازه دادن
ترک کردن، رها کردن، واگذاشتن، وانهادن، واهشتن، واهلیدن، بدرود گفتن، چپ دادن، یله کردن برای مثال چو گرگ ستمگر به دامت فتد / هلیدن نباشد ز رای و خرد (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۷۹)
فرهنگ فارسی عمید
(طِ زَ)
گیاه تلخی است که یهودیان هنگام عید فصح میخورند. (از دزی ج 2 ص 65)
لغت نامه دهخدا
(اِ لی لِ / لَ)
مأخوذ از هلیلۀ فارسی و به معنی آن. (ناظم الاطباء). معرب هلیله. (غیاث اللغات). هلیله. (از منتهی الارب). رجوع به هلیله شود
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ / دِ)
شهریده. پراکنده و پریشان شده و از هم پاشیده شده و پخچ و پهن. (از برهان) (از ناظم الاطباء). پراکنده و پریشان شده واز هم پاشیده شده. (انجمن آرا) (آنندراج). شلهیده
لغت نامه دهخدا
(مُصَ رَ شُ دَ)
پراکنده و پریشان شدن و از هم پاشیده شدن و پخچ و پهن گشتن. (از برهان) :
چو افتاد دشمن در آن پای نغز
ز سم ّ سمندش بشهلید مغز.
نظامی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(نَ گَ تَ)
گذاشتن. (برهان). هشتن. به جایی نهادن:
به یک حمله از جایشان بگسلد
چو بگسستشان بر زمین کی هلد؟
فردوسی.
از بند شبانروزی بیرون نهلدشان
تا خون برود از تنشان پاک به یک بار.
منوچهری (دیوان ص 15).
، فروگذاشتن. (برهان). شاهدی برای این معنی نیست، واگذاشتن. رها کردن. به حال خود گذاشتن:
آن را بدو بهل که همی گوید
من دیده ام فقیه بخارا را.
ناصرخسرو.
ورش همچنان روزگاری هلی
به گردونش از بیخ برنگسلی.
سعدی.
چرخ زن را خدای کرد بحل
قلم و لوح گو به مرد: بهل.
اوحدی.
بهلیدش چنانکه هست، افتد
که بلا بیند ار به دست افتد.
اوحدی.
- بازهلیدن، واگذاشتن. بازگذاشتن:
جهان را بدان بازهل کآفرید
وز او آمد این آفرینش پدید.
فردوسی.
- به هم هلیدن، بستن. برهم گذاشتن:
بهل کتاب را به هم که مرد درس نیستم
به حفظ کشت عمر خود کم از مترس نیستم.
قاآنی.
و رجوع به هشتن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از طهلیزج
تصویر طهلیزج
تلخیزک گیاه تلخی است که یهودان در یکی از جشن هایشان می خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهلیلج
تصویر اهلیلج
پارسی تازی شده هلیله از گیاهان هلیله یا اهلیلج کابلی. هلیله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهلیده
تصویر شهلیده
پراکنده پریشان از هم پاشیده، پخش و پهن گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلیدن
تصویر هلیدن
بجایی نهادن، گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلیدن
تصویر هلیدن
((هَ دَ))
گذاشتن، فرو گذاشتن، ترک کردن، واگذاشتن
فرهنگ فارسی معین