- طلی
- کالبد، خواهش نفس
معنی طلی - جستجوی لغت در جدول جو
- طلی ((طَ))
- زر ورق
- طلی ((طِ))
- طلا، زر
- طلی
- طلا، زر، ویژگی زر خالصی که برای زراندود کردن فلزات دیگر کاربرد داشت،
برای مثال وجود مردم دانا مثال زرّ طلی ست / که هر کجا که رود قدروقیمتش دانند ، ضماد، مرهم، اندودن قطران، روغن یا دارو بر بدن(سعدی - ۱۲۰)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آزاد، رها، غیرمقید، گشاده زبان، فصیح، روان
گردن
شگفت انگیز و نیکو: مرد، شگفت آور هر چیز، خونرایگانی، شبنم زده
خنده روی، از بند رها شده، آزاد کرده
آن که از طرف محارب دیده بان است
کور، زندانی
کنه
بسیار جوینده
منسوب به رطل، آنکه رطل باده کشد
آری، بله
گوسفند بزرگ دنبه وهر جسمی که دارای آلات متعدد باشد
جمع دلو، سبوها دهوها مغولی گنج (خزانه)، سازمان، دریا راه روشن
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
غلام، بنده، به صورت پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند حسینقلی، حسنقلی
ابزاری، نهادی
خواهی
بستان کاری، جستن، خواست
تلا، زر
پزشکی
واضح، روشن
زیور و زینت
آسوده دل، کندو
کیسه ای که در آن وسایل خیاطی (سوزن نخ انگشتانه و غیره) را جا دهند، دست افزار حجام
زهنیام نیام یا پوسته زه یارک منسوب به سل مزاج سلی
از کار باز ماندن دست و پا شل شدن
جشن، شادی
عروسی، ازدواج، جشنی که به مناسبت ازدواج دو نفر برگذار می شود، عرس، پیوگانی، زلّه، طو، بیوگانی
عروسی، ازدواج، جشنی که به مناسبت ازدواج دو نفر برگذار می شود، عرس، پیوگانی، زلّه، طو، بیوگانی
طفلک، کودکی، خردسالی