جدول جو
جدول جو

معنی طلق - جستجوی لغت در جدول جو

طلق
جسم معدنی سفید شفاف و قابل تورق، تلک، تالک
درد زایمان
تصویری از طلق
تصویر طلق
فرهنگ فارسی عمید
طلق
تیز، بی بند، گشاده
تصویری از طلق
تصویر طلق
فرهنگ فارسی عمید
طلق
ویژگی ملکی که کس دیگر در آن شریک نباشد و در تصرف خود شخص باشد
تصویری از طلق
تصویر طلق
فرهنگ فارسی عمید
طلق
(طَ)
پنبۀ کوهی، دوائی است که ضماد آن نافع سوختگی است (و مشهور در آن سکون لام، یا آن غلط است). معرب تلک، ابوحاتم گوید: طلق (بکسر اول) و آن سنگی است براق، بهندی ابرک و چون آن را بکوبند توبرتو جدا شود، و گاهی آن را در تابدانهای حمام بجای آبگینه بکار برند. اجوده الیمانی ثم الهندی ثم الاندلسی و الحیله فی حله ان یجعل فی خرقه مع حصوات و یدخل فی الماء الفاتر ثم یحرک برفق حتی ینحل و یخرج من الخرقه فی الماء ثم یصفی عنه الماء و یشمس لیجف. (منتهی الارب). سنگی است سفید و براق که آن را ابرک گویند و چون بر چیزی بمالندآتش آن را نسوزد و اگر حل گردد و مانند آب شود اکسیر گردد چنانچه گفته اند. (منتخب اللغات) :
لب تر مکن به آب که طلق است در قدح
دست از کباب دار که زهر است توأمان.
خاقانی.
چشم و دلم چو پر شد از زیبق اشک و طلق غم
بس بود این گهر مرا از پی چرخ کیمیا.
سیف اسفرنگ.
گوهری باشد کانی. گویند هرکه حل کردۀ آن را بر بدن مالد آتش بر بدن او اثر نکند، و بعربی کوکب الارض خوانند. (برهان قاطع). بعربی ابهرکه را گویند. ارجانی گوید: طلق سرد است در یک درجه و خشکست در دو درجه، سیلان خون را که در رحم و مقعد پدید آید دفع کند و ریش روده را نیکو گرداند، چون به آب لسان الحمل بکار برده اند و آماسها و کرم که بر پستانها و رانهاو خصیتین بدید آید در ابتدای بدید آمدن منفعت کند وطلق حل کرده در منافع زیادت بود از حل ناکرده. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان). بعضی آن را کوکب الارض خوانند و دو نوع است: صافی البیاض غلیظجسم و از آن مروارید سازند چنانکه بغلط نتوان شناخت، و دیگر سرخ نیکورنگ که جسم نرمی دارد. (نزهه القلوب). کوکب الارض. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). عرق العروس. فتخ. و رجوع به طین شاموس شود. یکی از معانی آن چنانکه ابن البیطار گوید میکا است. نوعی از سنگ که سفید و براق و طبق برطبق باشد آن راابرق نیز گویند و چون ابرق محلول را بر چیزی بمالندآتش آن چیز را نسوزد، مجازاً بمعنی شراب آید بمناسبت آنکه ابرق محلول که مانند آب میشود اکسیر اعظم است، و شراب را نیز در فوائد قریب اکسیر دانند و بهمین جهت شراب را طلق روان نیز گویند. (غیاث) :
درده کیمیای جان زآتش جام زیبقی
طلق حلال پرور آن طلق روان گوهری.
خاقانی.
بعربی کوکب الارض گویند، سرد است در اول و خشک است در دوم. چون نیم مثقال از محلولش میل کنند طبیعت را قبض کند و خون ببندد و سنگ گرده و مثانه بریزاند و چون به آب لسان الحمل طلا کنند ورم ثدیین و ورم خلف اذنین را نفع دهد، و مضر است به سپرز و مصلحش کتیراست و طلق را چنان کنند که با سنگ ریزۀ چند در خریطۀ کرباس درشت کرده در آب نیم گرم اندازند و به آهستگی بجنبانند تا حل شود پس در آفتاب خشک سازند و نگاه دارند. و صاحب تحفه آرد: معروفست و آن سفید نقره مانند و زرد طلائی و یمانی و هندی و مغربی میباشد و بهترین او یمانیست که صفایح آن بسیار رقیق جدا شود و براق و صدفی رنگ باشد، در دوم سرد و در آخر سیم خشک و مستعمل از او محلوب و محلول است و طریق حلب و اقسام حل او در دستورات مذکور میشود و چون به تنهائی نمیسوزد احتراق او را با نوشادر و کلس بیض ممکن دانسته اند و شرب او جهت اسهال و موی و کبدی و نزف الدم اعضا و تبهای حار و ریزانیدن سنگ گرده و مثانه و با عسل جهت سرفۀ حار و با آب بارتنگ جهت نفث الدم سینه و رحم و بواسیر بی عدیل و طلای او جهت قروح رطبۀ قضیب و اعضای عصبانی و حکه و جرب و جذام مقرح و آثار سیاه جلد و اورام حاره و بواسیر بغایت مفید و مضر سپرز و گرده و مصلحش کتیرا و تخم کرفس و شربتش نیم مثقال است، و شکر رفع تشبث او به اعضای باطنی میکند و چون محلوب او را مثل غبار سائیده و رفع نمک از شستن مکرر نموده با صمغ عربی و آب حل کنند در اعمال نقاشی و مانند آن بهتر از ورق نقره است و چون زعفران اضافه نمایند مثل ورق طلای محلول و با زنگار زمردی و با آب عصفر فستقی میشود و چون با شب ّ یمانی و خطمی و مغره و سرکه و سفیدی تخم بر اعضا طلا کنند مانع سوزانیدن آتش است، و اهل صناعه طلق را مطهر قلعی میدانند هرگاه با آب گداخته شود. (تحفۀ حکیم مؤمن). صاحب اختیارات گوید: کوکب الارض خوانند و عرق العروس و به یونانی اسطولای کواکب یعنی کوکب الارض. رازی گوید سه نوعست، بحری و یمانی و اندلسی، و یمانی نکوتر بود و تنک و براق. و هندی بشکل یمانی بودولیکن عمل وی نکند و اندلسی صحیفۀ وی ستبر بود، و غافقی گوید آن نوعی از حشیش است معروف به عرق العروس، و ارسطو گوید که خاصیت طلق آنست که اگر بهاون یا به آهن و مطرقه و هر چیز که چیزها بدان توان کوفت، بکوبند، کوفته نگردد مگر بحجر الماس بشکنند و قطعاً وی را سحق نتوان کرد مگر وقتی که چند سنگ کوچک با وی منضم سازند و در خرقۀ خشن یا مویینه بندند و در آب می جنبانند تا جسم وی خرده خرده شود و بگدازد، و علی بن محمد گوید حل وی چنان کنند که در خرقه ای بندند با سنگی چند خرد و در آب نیم گرم اندازند و به آهستگی بجنبانند تا حل شود و از خرقه بیرون آید، پس آب از وی صافی کنند و در آفتاب نهند تا خشک شود، و این مؤلف گوید این عمل را حلب خوانند چنانچه طلقی را که عمل بر آن کرده باشند طلق محلوب گویند نه محلول، و شیخ الرئیس گوید خوردن وی خطرناک بود، و طبیعت وی سرد است در اول و خشک است در دوم، قابض بود و خون را ببندد و به آب لسان الحمل ورم ثدیین و ذکر و خلف اذنین و مجموع گوشتی که سست بود در ابتدا نافع بود و خون رحم و مقعدببندد و چون مغسول کنند و به آب لسان الحمل بیاشامندنفع وی ظاهر شود و طلا کردن ذوسنطاریا را نافع بود ونافع بود جهت ریشهائی که در اعضای مجذوبان پیدا گردد. و صاحب منهاج از قول اسحاق گوید که نیم مثقال از وی سنگ بریزاند، و گویند مضر بود بسپرز و مصلح وی کتیرا بود و وی سوخته نشود الا به حیله. (اختیارات بدیعی). سنگی مطبق و درخشنده که کیمیاگران خلاصۀ آن را بحکمت می کشند و بکار میبرند و آن بشکل سیمان است و آن را طلق روان گویند. ابن البیطار آرد: محمد بن عبدون گوید: سنگ براقی است که میتوان آن را در زیر ضربه بصورت ورقه های کوچک و نازکی درآورد و آنها را برای پنجرۀ روشنائی گرمابه بکار برد و بجای شیشه از آنها استفاده کرد، و بسریانی آن را فتخ و جیسما گویند. همچنین طلق را کوکب الارض و عرق العروس نیز خوانند. رازی در کتاب المدخل التعلیمی گوید: طلق را انواعی است از قبیل: بحری و یمانی و جبلی، و هرگاه آن را در زیر ضربه قرار دهند بصفحه های سپید باریک تقسیم شود که براق و درخشان میباشند. و هم رازی در کتاب علل المعادن گوید: طلق دارای دو گونه است، نوعی از آن ورقه ورقه میشود و از سنگ گچ تکوین میگردد و در جزیره قبرس وجود دارد. دیسقوریدوس گوید: طلق سنگی است که در قبرس یافت میشود شبیه به زاج یمانی است، هنگامی که آن را بشکنند توبرتو و ورقه ورقه است و صفحه های آن بسهولت از هم جدا میشوند. اگر ورقه های آن را در آتش افکنند شعله ور میشوند و در حالی که آنها را از آتش بیرون می آورندنیز همچنان برافروخته میباشند ولی ورقه های مزبور سوخته نمیشوند. غافقی گوید: این جنس طلق را جیپس گویند که عبارت از طلق اندلس است. و علی بن محمد گوید: طلق بر سه گونه است: یمانی وهندی و اندلسی، نوع یمانی گرانبهاترین و نوع اندلسی پست ترین آن میباشد و گونۀ هندی متوسط میان دو گونۀ مزبور است. گونۀ یمانی دارای ورقه هائی است که تا حد امکان نازک میباشد و به ورقه های نقره همانند است ولی رنگ آنها شبیه به رنگ صدف است. نوع هندی هم از لحاظ شکل مانند گونۀ یمانی است لیکن از نظر خاصیت پست تر از آنست. گونۀ اندلسی نیز ورقه ورقه میشود ولی ورقه های آن ضخیم و درشت است و آن را عرق العروس خوانند. ارسطوطالیس گوید: خاصیت طلق اینست که اگر آن را بوسیلۀ ابزار آهنی و پتک و هاون و هر چیزی که بدان اجسام را نرم میکنند بکوبند به هیچ رو در آن تأثیری نمی بخشد ولی اگر با سنگ الماس آن را قطع کنند از همان محل قطع تبدیل به ورقه هائی میشود چنانکه یاد کردیم، وبرای حل کردن این سنگ هیچ چاره ای نیست جز اینکه آن را با سنگریزه هائی در کیسه ای موئین یا از پارچۀ خشنی دیگر داخل کنند و پیوسته با آن سنگریزه ها تکان دهند تا ذرات آن از هم بگسلد و رفته رفته سائیده شود. علی بن محمد گوید: حل کردن آن بسهولت امکان پذیر است بدین طریق که آن را در پارچۀ کهنه ای با سنگریزه ها گرد آورند و در آب سرد فروبرند سپس به نرمی آن را تکان دهند تا حل شود و از کهنه داخل آب گردد، آنگاه آن را تصفیه کنند و در آفتاب بگذارند تا خشک شود، درین هنگام در ته ظرف گردی از آن بجای ماند. رازی گوید: برای تأثیر نکردن آتش در اجسامی که نزدیک آنست روی اجسام مزبور طلق میمالند. ابن سینا گوید: نوشیدن شربت آن خطرناک است زیرا ذرات آن به پرزها و خملهای معده و حلق و مری می چسبد، و آن در اول سرد و در دوم خشک است، قابض و حابس خون باشد و برای ورم پستان و ذکر و پشت گوش و سایر عضلات سست سودمند است و شربت آن با آب لسان الحمل نفث الدم حبس کند و طلا و نوشیدن مغسول آن به آب لسان الحمل خون رحم و مقعد را حبس کند و نافع ذوسنطاریا باشد. غافقی گوید: برای قرحه هائی که در مجذوبان روی دهد نیکو است و آنها را اصلاح میکند و بهبود می بخشد. (از مفردات ابن البیطار). و رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی شود، در تداول اطفال، بچه کنک. رجوع به بچه کنک شود.
- طلق روان، یعنی شراب، چه طلق بمعنی ابرک است چون حل شود و آب گردد اکسیر شود، بدین مناسبت شراب را گویند طلق روان کنایه از شراب است و بعربی خمر گویند. (برهان) (آنندراج) :
طلق روانست آب بی عمل امتحان
زرّ خلاص است خاک بی اثر کیمیا.
خاقانی.
- طلق روان گوهری، کنایه از شراب انگوری است. (غیاث) (آنندراج).
- طلق محلول، آنچه کیمیاگران بحکمت و ترکیبات ابرق را مثل آب میگردانند، و این اکسیر اعظم است. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
طلق
(حَ / حِ)
رها شدن زن از عقد نکاح. (دهار) ، به درد زه مبتلا گردیدن، گشادن دست رابه نیکی. چیزی بکسی دادن و بخشیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طلق
(حِ)
دور گردیدن و رفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طلق
(طَ)
درد، درد زه. درد زادن. (مهذب الاسماء). درد زه که در حین زادن زنان را پیدا میشود. (منتخب اللغات) :
همچنین در طلق آن باد ولاد
گر نپاید بانگ درد آید که داد.
مولوی.
آنچه میدانست تا پیدا نکرد
بر جهان ننهاد رنج طلق و درد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
طلق
(طَ لَ)
بند از پوست خام، یا عام ّ است. و منه الحدیث الحیاء و الایمان مقرونان فی طلق، ای هما مجتمعان فی حبل شدید الفتل. (منتهی الارب). رسن تافته، بند چوبین. (مهذب الاسماء) ، بهره. (منتهی الارب). نصیب. حصه. (منتخب اللغات) ، شبرم، گیاهی است که در رنگها بکار آید. (منتهی الارب) ، تک اسب. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). گویند: عدا الفرس طلقاً او طلقین، یعنی دوید اسب یک تک، و گویند: فلان ٌ حبس طلقاً (طلقاً) ، یعنی بندی بلاقید گردید، روده. (منتهی الارب) ، کوه. (مهذب الاسماء) ، غلاف نره. ج، اطلاق، سیر شب برای وارد شدن بر آب، و هو ان یکون بین الابل و بین الماء نیلتان فاللیله الاولی الطلق لأن الراعی یجلبها الی الماء و یترکها مع ذلک ترعی فی سیرها و الابل بعد التجویز طوالق و فی اللیله الثانیه قوارب. (منتهی الارب). بهر دو شب بکنار آب بردن شتر. (منتخب اللغات). آن شب که پیش از قرب بود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
طلق
(طَ لِ)
خندان و تازه روی. (منتهی الارب). روی گشاده. گشاده روی. صاحب چهرۀ باز. منبسطالوجه. مستبشر. خندان لب. تابان روی.
- طلق اللسان، گشاده زبان. زبان آور. فصیح.
- طلق الوجه، خوشرو. بشاش.
- لسان ٌ طلق، زبان تیز. (منتهی الارب).
، سخی. گشاده دست، بی بند. رها. آزاد، روشن. بی ابر
لغت نامه دهخدا
طلق
(طُ)
طلق الوجه، خندان و گشاده روی، یقال: فلان حبس طلقاً، یعنی بندی بلاقید گردید. (منتهی الارب). آنکه بند نداشته باشد. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
طلق
(طُ لَ)
لسان طلق، زبان تیز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طلق
(طُ لُ)
لسان ٌ طلق، زبان تیز. (منتهی الارب).
- طلق الیدین،جوانمرد گشاده دست. (منتهی الارب).
، شتر و ناقۀ بی پای بند. (منتخب اللغات). یقال: فلان ٌ حبس طلقاً، یعنی بندی بلاقید گردید. (منتهی الارب). از بند رسته: ناقۀ طلق، شتر رهاکرده شده
لغت نامه دهخدا
طلق
(طُلْ لَ)
جمع واژۀ طالق. زنان آزاد از بند زوجیت. رجوع به طالق شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طلق
روا، حلال، بی آمیغ آزاد، رها
تصویری از طلق
تصویر طلق
فرهنگ لغت هوشیار
طلق
رها شدن، رها شدن زن از قید عقد ازدواج، درد، درد زادن
تصویری از طلق
تصویر طلق
فرهنگ فارسی معین
طلق
((طِ لْ))
حلال، روا، خالص، چیزی که کس دیگری در آن شریک نباشد
تصویری از طلق
تصویر طلق
فرهنگ فارسی معین
طلق
((طَ))
معرب تلک، سنگی معدنی که به رنگ سفید نقره ای شفاف و براق و قابل تورق است
تصویری از طلق
تصویر طلق
فرهنگ فارسی معین
طلق
سنگ شفاف ورقه شونده و نسوز
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مطلق
تصویر مطلق
آزاد و رها، بی قید
فرهنگ فارسی عمید
(طَ قَ)
نام اسپی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ قَ)
لیله طلقه، شب نه گرم و نه سرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ لَ قَ)
مرد بسیار طلاق دهنده. طلیق. (منتهی الارب). مردی طلاّق. (مهذب الاسماء). کثیرالتطلیق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
ابومحمد عبدالله بن ابراهیم بن احمد طلقی استرابادی، از مردم استراباد و جرجان. او در استراباد از ابوالحسن احمد بن عبدالله الاسترابادی سماع کرده است. (سمعانی برگ 371)
لغت نامه دهخدا
جمع طلیق، رها گشتگان جمع طلیق از بندرها کردگان، جمع طلیق از بندرها کردگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطلق
تصویر تطلق
گشاده رویی، روانسخنی
فرهنگ لغت هوشیار
مقابل مقید و مشروط، آزاد و رها، بی شرط و بی قید رها شده، طلاق داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطلق
تصویر مطلق
((مُ لَ))
تمام، همه، آزاد، رها، بی قید، مقابل مقید، در دستور ویژگی عنصر دستوری ای که قید و شرطی در تعریف آن نیست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطلق
تصویر مطلق
یله، بی چون و چرا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مطلق
تصویر مطلق
Absolute
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مطلق
تصویر مطلق
absoluto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مطلق
تصویر مطلق
absolut
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مطلق
تصویر مطلق
absolutny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مطلق
تصویر مطلق
абсолютный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مطلق
تصویر مطلق
абсолютний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مطلق
تصویر مطلق
absoluut
دیکشنری فارسی به هلندی