جدول جو
جدول جو

معنی طلبیره - جستجوی لغت در جدول جو

طلبیره
(طَ لَ رَ تُلْ بُ عَ)
نام سه بلد است به اندلس و از آنجمله نام شهری است بزرگ و قدیم ازاعمال طلیطله، کنار رود تاجه که در آغاز حد فاصل متصرفات مسلمین و فرنگیان بوده و سپس به دست فرنگیان افتاده و در زمان یاقوت همچنان به دست ایشان بوده است. صاحب کتاب الحلل السندسیه گوید: و از نواحی مشهوری که در زمان عرب به طلیطله وابسته بوده است، طلبیره است و آن بر مسافت 135کیلومتری مادرید است و هم اکنون یازده هزار تن جمعیت دارد. این شهر در ساحل رود تاجه واقع است و پلی در آن شهر وجود دارد که دارای 25 دهانه است که از ساختمانهای قرن 15 میلادی است و نیز دارای دروازه ای قدیمی است که از یادگارهای عصر رومیان است و برجهائی نیز از دوران فرمانروائی بنی امیه در آن شهر باقی مانده است. انگلیسها در این شهر سپاهیان بوناپارت را در 28 ژوئیه 1809 میلادی شکست دادند. در اسپانیا سه شهر بنام طلبیره وجود دارد: 1- طلبیره که قریۀ کوچکی است بر ساحل وادی یانه از اعمال بطلیوس در باختر اندلس. 2- طلبیرۀ بزرگ که از اعمال طلیطله بوده است. 3- طلبیره بیجه بر 30کیلومتری طلبیرۀ بزرگ. و رجوع به معجم البلدان و فهرست مجلدات سه گانه الحلل السندسیه شود
لغت نامه دهخدا
طلبیره
(طَ لَ رَ)
نام اسقفی از اساقفۀ طلیطله. (الحلل السندسیه ج 1 ص 444)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طلیعه
تصویر طلیعه
(دخترانه)
طلایه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طلایه
تصویر طلایه
(دخترانه)
نشانه یا جلوه نخستین از هر چیز که پیش از دیگر نشانه ها نمایان شود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طلبیده
تصویر طلبیده
خواسته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طلبنده
تصویر طلبنده
طلب کننده، خواهنده
فرهنگ فارسی عمید
خلاشه و خاشاک و پوشال که در سقف خانه روی پرواز می ریزند و بعد بالای آن را با گل و خاک و کاهگل می پوشانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طلبیدن
تصویر طلبیدن
طلب کردن، خواستن، برای مثال مرا بدل ز خراسان زمین یمگان است / کسی چرا طلبد مر مرا و یمگان را (ناصرخسرو - ۱۱۸)، دعوت کردن، نیاز داشتن، جستن
فرهنگ فارسی عمید
(طَمْ / طُمْ رَ / رِ)
طنبور. رجوع به طنبور شود:
درّاج کشد شیشم وقالوس همی
بی پردۀ طنبوره و بی رشتۀ چنگ.
منوچهری.
خول طنبوره تو گوئی زند و لاسکوی
از درختی به درختی شود و گوید آه.
منوچهری.
آن بلبل کاتوره برجسته ز مطموره
چون دستۀ طنبوره گیردشجر از چنگل.
منوچهری.
- طنبوره (طنبور) از غلاف بیرون آوردن (بیرون کردن، از جوال بیرون کردن) ، کنایه از فاش کردن راز است:
آمدم با سخن که نتوان کرد
از جوال شره برون طنبور.
انوری.
و در بعضی نسخ است:
آمدم با سخن که طیره شوند
از غلاف اربرون کنم طنبور.
(از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ زَ دَ)
مصدر برساخته ای از طلب. دعوت کردن. خواندن. آواز کردن، خواستن. درخواستن. ابتغاء. جستن:
سرای و قصر بزرگان طلب تو در دنیا
چو مامه (؟) چند گزینی تو جای ویرانی.
منجیک.
شهریاری که خلافت طلبد زود فتد
از سمنزار به خارستان وز کاخ به کاز.
فرخی.
ای مایۀ طربم و آرام روز و شبم
من خنج تو طلبم تو رنج من طلبی.
عنصری.
طاهر را مثال بود تا مال ضمان گذشته و آنچه اکنون ضمان کرده بودند بطلبد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 345). حریص را راحت نیست زیرا که وی چیزی طلبد که شاید که وی را ننهاده اند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 339).
بیچاره زنده ای بود ای خواجه
آنک او ز مردگان طلبد یاری.
ناصرخسرو.
آن می طلبد همی و آن گل
چون تو نه چنین و نه چنانی.
ناصرخسرو.
حجت آری که همی جاه و بزرگی طلبی
کم بر آن سان که همه خلق جهان می طلبد.
ناصرخسرو.
مرا مکان به خراسان زمین به یمگان است
کسی چرا طلبد در سفر خراسان را.
ناصرخسرو.
شادی بطلب که حاصل عمر دمی است.
خیام.
فرمود که مردی هنرمند باید طلبید. (کلیله و دمنه). ماده گفت جائی باید طلبید. (کلیله و دمنه). و جباران کامگار در حریم روزگار او امان طلبیدند. (کلیله و دمنه). زاهد... منزلی دیگر طلبید. (کلیله و دمنه). زاهد... جائی طلبید که پای افزار گشاید. (کلیله و دمنه).
زمانه زو طلبد امر و نهی، نز گردون
کسی طلب نکند کارزرگر از جولاه.
فلکی.
مرد که فردوس دید کی نگرد خاکدان
وانکه به دریا رسید کی طلبد پارگین.
خاقانی.
نتوان طلبید نانهاده.
کمال الدین اسماعیل.
ای نسخۀ اسرار الهی که توئی
وی آینۀ جمال شاهی که توئی
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
از خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی.
مولوی.
مطلب گر توانگری خواهی
جز قناعت که دولتی است هنی.
سعدی (گلستان).
طریق صدق بیاموز و آب صافی دل
براستی طلب آزادگی ز سرو چمن.
حافظ.
معیار دوستان دغل روز حاجت است
قرضی برای تجربه از دوستان طلب.
صائب.
در دم طلبی قدم همی زد
دم می طلبید و دم نمی زد.
ایرج.
- گواهی طلبیدن، گواهی خواستن
لغت نامه دهخدا
(طَ)
شهری است نزدیک برقه در افریقا. (از فهرست نخبهالدهر دمشقی)
لغت نامه دهخدا
(طِ رَ / رِ)
پاتیله. (لغت فرس اسدی ص 503)
لغت نامه دهخدا
(رَ رَ / رِ)
رخبینه. آب پنیر که به عربی ماء جبن گویند و در برخی از فرهنگها به معنی دوغ و در بعضی ماست خشک شده (کشک) آمده، ولی همه فرهنگها در اینکه از جنس شیر و ماست بدست می آید اتفاق دارند. (از شعوری ج 2 ص 15). و رجوع به رخبین و رخبینه شود
لغت نامه دهخدا
(دُ رِ)
دهی است از بخش برازجان شهرستان بوشهر، با 290 تن سکنه. آب آن از چاه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ)
تلبین. آشی که از سبوس و شیر و عسل سازند. رجوع به تلبین شود
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
قریه ای در جنوب طلبیره
لغت نامه دهخدا
(لِ رِ)
شهری است به اندلس و آن را البیره (به کسر) نیز گویند و از آن شهر است محمد بن صفوان لبیری محدث و یقال البیری ایضا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
شهری است از بلاد اندلس و جمعی از فضلا از آن شهر برخاسته اند. (معجم البلدان ج 5 ص 29). رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 58، 86، 300 و نفح الطیب ج 1 ص 141 و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ دَ / دِ)
نعت مفعولی از طلبیدن. خواهان شده. خواسته: یک نفس را از چنگال مشقت خلاص طلبیده آید. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
و آنرا بلبیره و لبیره نیز گویند. شهری است بزرگ به اندلس بین آن و قرطبهنود میل است و سرزمین آن نهرها و درختان فراوان دارد.... جمعی از علما بدین ناحیت منسوبند. (از معجم البلدان). نامی است که در دورۀ حکومت اسلامی به خطۀ طاغرنۀ واقع در جنوب اندلس داده اند و مرکز آن را رومیان ایلبیریس میگفتند که عبارت از شهر قدیمی ’البیره’ است سپس این شهر رو به ویرانی گذارد، و غرناطه را مرکز قرار دادند و اسم قدیم را در این خطه محفوظ داشتند. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به لبیره شود
کوره ای بزرگ از اندلس و شهری متصل به اراضی کورۀ قبره، بین قبله و مشرق قرطبه. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(اَمْ رَ)
خلاشه و خاشاکی را گویند که بعد از پوشش خانه بر بام اندازندتا بر بالای آن خاک و گل ریزند و بیندایند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). چوب ریزه و کاه و خاشاک که هنگام پوشش بر بام اندازند تا بر بالای او چون گل ریزند فرونریزد و در میان دیوار تخته نیز نهند تا دیوار محکم گردد. (انجمن آرا) (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جبیره
تصویر جبیره
تخته بند، نواری که روی عضو استخوان شکسته می بندند
فرهنگ لغت هوشیار
طنبور. یا طنبوره بربری (بربریه) قسمی لورای بدوی در فلسطین و مصر معزف چغانه. یا طنبوره از غلاف (جوال) بیرون آوردن (کردن) فاش کردن راز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلبیدن
تصویر طلبیدن
دعوت کردن، خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طربیله
تصویر طربیله
اسپانیای تازی گشته شبدر از گیاهان شبدر
فرهنگ لغت هوشیار
خلاشه و خاشاکی که پس از پوشش خانه بر بام اندازند تا بر بالای آن خاک و گل ریزند و بیندایند
فرهنگ لغت هوشیار
خواسته، باز جسته خواسته درخواسته، جسته جستجو شده، احضار شده فرا خوانده، مطالبه شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنبوره
تصویر طنبوره
((طَ رِ))
طنبور
فرهنگ فارسی معین
((اَ رَ یا رِ))
خلاشه و خاشاکی که پس از پوشش خانه بر بام اندازند تا بر بالای آن خاک و گل ریزند و بیندایند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلبیدن
تصویر طلبیدن
((طَ لَ دَ))
خواستن، جستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نطلبیده
تصویر نطلبیده
نا خوانده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دبیره
تصویر دبیره
رسم الخط، فونت، خط
فرهنگ واژه فارسی سره
احضار کردن، خواندن، تقاضا کردن، فرا خواندن، دعوت کردن، فراخوانی کردن
متضاد: راندن، طرد کردن، خواستن، طلب کردن، جستن، جست وجو کردن، اقتضا کردن، لازم داشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دعوت شده، مدعو، میهمان، فراخوانده، احضارشده، احضاری، خواسته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اسکلت، پیکره، جسم، هیکل
فرهنگ گویش مازندرانی