جدول جو
جدول جو

معنی طفی - جستجوی لغت در جدول جو

طفی(طُ فا)
جمع واژۀ طفیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طفی
جمع طفیه، بنگرید به طفیه
تصویری از طفی
تصویر طفی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طیف
تصویر طیف
نوار هفت رنگی که نور پس از گذشتن از منشور تشکیل می دهد، مجموعه چیزهایی که خصوصیات مشترکی داشته باشند
خیال، توهم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طفیل
تصویر طفیل
کسی یا چیزی که وجودش وابسته به وجود کس یا چیز دیگر است، برای مثال سر خیل تویی و جمله خیلند / مقصود تویی همه طفیلند (نظامی۳ - ۳۵۶)، کسی که ناخوانده همراه شخص مهمان به مهمانی می رود، مهمان ناخوانده. در اصل، نام مردی از بنی امیه بوده که ناخوانده به مهمانی ها می رفته است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حفی
تصویر حفی
کسی که بسیار نوازش و مهربانی می کند، مهربان، کسی که در پرسش از حال دیگری اصرار می کند، بسیار دانا و عارف به حقیقت چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صفی
تصویر صفی
ویژگی دوست مخلص و یک دل، برگزیده، خالص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خفی
تصویر خفی
پوشیده، پنهان، در تصوف روح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طری
تصویر طری
تر و تازه، شاداب، باطراوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طفلی
تصویر طفلی
طفلک، کودکی، خردسالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طوی
تصویر طوی
جشن، شادی
عروسی، ازدواج، جشنی که به مناسبت ازدواج دو نفر برگذار می شود، عرس، پیوگانی، زلّه، طو، بیوگانی
فرهنگ فارسی عمید
(خَ طَ فا)
سرعت رفتار. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(عَ فا)
خمیده و معطوف. قوس عطفی یعنی کمان خمیده و معطوف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ فا)
لقب حذیفه جد جریر شاعر است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
محمد بن معدان. از راویان است. (اللباب). در تاریخ اسلام، واژه روات به افرادی اطلاق می شود که احادیث پیامبر اسلام (ص) و اهل بیت (ع) را نقل کرده اند. روات با نقل احادیث، در واقع حافظان سنت نبوی و یک پیوند اصلی میان پیامبر و مسلمانان پس از او هستند. این افراد در فرآیند به دست آوردن و انتشار علم حدیث نقش برجسته ای ایفا کرده و به عنوان منابع معتبر نقل روایت ها شناخته می شوند.
لغت نامه دهخدا
(طَ)
اندک. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (منتخب اللغات). ناقص. (منتهی الارب) ، ناتمام. (منتهی الارب) (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
آب مکدر باقی ماندۀ در حوض. (منتهی الارب). آب تیره و درد که در حوض بماند. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(طُ فَ)
ابن زلال کوفی. از اولاد عبدالله بن غطفان بن سعد است و او را طفیل الاعراس و طفیل العرائس خواندندی بدانجهت که در طعام ولیمه ناخوانده آمدی. طفیلی ناخوانده به مهمانی آینده منسوب به وی است. نسب ذلک الفعل الی اول من فعله. (منتهی الارب). رجوع به طفیلی و طفیل العرائس شود
ابن مالک بن جعفر بن کلاب بن ربیعه بن عامر بن صعصعه. فارس قرزل. از مردان عرب و اسیرکننده معبدبن زراره سید مضر در یوم رحرحان. او راست:
قضینا الحزن من عبس و کانت
منیه معبد فینا هزالا.
رجوع به عقدالفرید ج 6 ص 8، 9 و ج 3 ص 303 شود
لغت نامه دهخدا
(طُ فَ)
طفیل و شامه دو کوهند به ده فرسنگی مکه. عرام گوید طفیل کوهک بسیار سیاهی است در میان پشته ای از ریگ متصل به هرشی. اصمعی در کتاب الجزیره و رخمه گوید: آبی است خاصه مر بنی دئل را در کوهکی بنام طفیل و شامه کوهک دیگری است نزدیک آن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(طُ فَ)
مصغر طفل. رجوع به طفل شود
لغت نامه دهخدا
(طُفْ یَ)
برگ مقل. ج، طفی. (منتهی الارب). خوصۀ مقل. (فهرست مخزن الادویه). اسلم. شاخه های مقل، ماری است خبیث که بر پشت دو خط سپید دارد مانند دو برگ مقل و منه الحدیث: اقتلوا ذوالطفیتین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ فَ / فِ)
شاید مخفف طفیلی باشد. رجوع به طفیلی شود که نام شخصی است از بنی امیه که در حالت عسرت و تنگدستی به شادیهای مردم بی طلب رفتی و او را طفیل العرایس گفتندی. فارسیان این لفظرا به دو معنی استعمال کنند، یکی مهمان ناخوانده و دوم همراه کسی رفتن بی طلب و ضیافت و بدین معنی به صلۀ ’با’ و ’از’ هر دو استعمال کنند... و گاهی بمعنی مولدین یاء در آخر زائد کرده طفیلی گویند و گاهی لفظ طفیل در محاورۀ فارسیان مجازاً، بمعنی وسیله و ذریعه آید و گاهی یاء طفیلی مصدری باشد بمعنی طفیل شدن. (آنندراج) :
دیده ام خلوت سرای دوست در مهمان سرا
تن طفیل و شاهد دل میهمان آورده ام.
خاقانی.
کعبۀ سنگین مثال کعبۀ جان کرده اند
خاصگان این را طفیل دیدن آن دیده اند.
خاقانی.
سرخیل توئی و جمله خیلند
مقصود توئی همه طفیلند.
نظامی.
خود جهان آن یک کس است و باقیان
جمله اتباع وطفیلند ای فلان.
مولوی.
که باشند مشتی گدایان خیل
به مهمان دارالسلامت طفیل.
سعدی.
طفیل هستی عشقند آدمی و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از شفی
تصویر شفی
نمایان شده شخص، نزدیک شدن آفتاب به غروب، برآمدن ماه نو جمع شفا
فرهنگ لغت هوشیار
برگ گلگلدار (درخت مقل)، مارگلگلی ماری است زهردار که بر پشت نگاره ای چون برگ گلگلدار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
لایاب آب لای دار در تک تالاب ایرمان آن که ناخوانده به میهمانی رود، انگل نزدیک به آرش ایرمان درادب فارسی به کار رفته است، سربار کسی که ناخوانده به مهمانی رود، انگل، به صورت انگل (لازم الاضافه) : من طفیل تو بنوشم آب هم که طفیلی در تبع بجهد زغم. (مثنوی) یا در طفیل کسی. به انگلی وی: چون روم من در طفلیت کور وار ک (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفیف
تصویر طفیف
کم خرد کوچک، نارسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفی
تصویر صفی
دوست خالص، دوست برگزیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفی
تصویر تفی
انجیلی
فرهنگ لغت هوشیار
کم موی شدن، شکافته شدن دست، پراکنده شدن خاک، لاغری، خارگیا، خاک، گیاه خاردار هم آوای غنی گرد خاک باد برده، سبکمغز بی خرد، ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفی
تصویر خفی
نهان، پوشیده، پنهان کردن، گوشه گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفی
تصویر حفی
مهربان، تیمار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفیل
تصویر طفیل
((طُ فَ یا فِ))
مهمان ناخوانده، انگل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طبی
تصویر طبی
پزشکی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طفل
تصویر طفل
کودک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طیف
تصویر طیف
بیناب
فرهنگ واژه فارسی سره
همراه، انگل، وابسته، مهمان ناخوانده
فرهنگ واژه مترادف متضاد