جدول جو
جدول جو

معنی حفی

حفی
کسی که بسیار نوازش و مهربانی می کند، مهربان، کسی که در پرسش از حال دیگری اصرار می کند، بسیار دانا و عارف به حقیقت چیزی
تصویری از حفی
تصویر حفی
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با حفی

حفی

حفی
نعت است از تحفایه. (منتهی الارب). مهربان. تیمارکننده:
اندرون زهر تریاک آن حفی
کرد تا گویند ذواللطف الخفی.
مولوی.
، دانا. عالم بسیار علم، سؤال کننده به الحاح. الحاح کننده در سؤال. اکثار در پرسش حال. ج، حفیون، حفواء، مبالغه کننده در اکرام و خوبی و آشکارکننده سرور و خوشحالی و بسیار پرسنده از حال کس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

حفی

حفی
حفوه. برهنه پای رفتن. (ازاقرب الموارد) ، سوده پای گردیدن. سوده شدن پای، سوده شدن سم ستور. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا

حتی

حتی
از پارسی هاتا ایچ فاید خداوند است و میر و میرزاه - ز عهد و عصر آدم فاید اکنون (قطران) تا تا آنکه: (حتی باو گفتم که نزد شما بیاید)
فرهنگ لغت هوشیار