جدول جو
جدول جو

معنی طوی

طوی
جشن، شادی
عروسی، ازدواج، جشنی که به مناسبت ازدواج دو نفر برگذار می شود، عرس، پیوگانی، زلّه، طو، بیوگانی
تصویری از طوی
تصویر طوی
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با طوی

طوی

طوی
ترکی تازی گشته از توی شادی جشن جشن زناشویی گرسنگی، خیک، کجی دم ملخ و دیگر ها درنوردیده پیچیده گرسنه دخشک پنهانی (دخشک خبر)، جامه پیچیده، چاه دیوار دار، پشتواره، پاسی از شب جشن شادی، ضیافت مهمانی
فرهنگ لغت هوشیار

طوی

طوی
طو. عروسی: برادرزادگان با تو جمعیتی بزرگ ساختند و روزها طوی کردند. (جهانگشای جوینی). چون بحدود آلمالیغرسیدند اورغنه خاتون به استقبال آمد و طویهای متواترکرد. (رشیدی). و دیگر شهزادگان باتفاق موافقت نموده بهارگاه در قراقروم همچنین طویها کردند. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا

طوی

طوی
نام وادیی که موسی علیه السلام بدان وادی کلام حق تعالی بیواسطه شنید. (مهذب الاسماء). وادیی است که آن را وادی ایمن و وادی مقدس گویند. (منتخب اللغات). موضعی است بشام نزدیک طور. (معجم البلدان). یاقوت گوید: نامی عجمی است برای وادیی که در قرآن کریم مذکور است و در تلفظ آن چهار وجه جایز است: طوی بضم اول هم بی تنوین و هم با تنوین و اگر با تنوین خوانده شود نام وادیی است و مذکر باشد بر وزن فُعَل مانند عُظَم و صُرَد، و اگر با تنوین خوانده نشود غیرمنصرف خواهد بود چون دو سبب منع صرف در آن وجود دارد: یکی عدل یعنی از ’طاو’ معدول است و آنوقت مانند عمر است که معدول از عامر باشد، و دیگر اینکه نام علم برای بقعه باشد... و بکسر خوانده شود مانند مِعی ً (م ِعَن ْ) و طِلی ً (طِ لَن ْ) ، و آنکه بتنوین نخواند آن را اسم مبالغه داند. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا

طوی

طوی
ذوطوی، موضعی است نزدیک مکه. شاعر گوید:
اذا جئت اعلی ذی طوی قف و نادها
علیک سلام الله یا ربه الخدر
هل العین ریا منک ام انا راجع
بهم ّ مقیم لایریم عن الصدر.
(از معجم البلدان).
و رجوع به ذوطوی شود
لغت نامه دهخدا

طوی

طوی
کوهی و چاههائی است بدیار محارب و آن کوه را قرن الطوی خوانند و عنتره و زُهیر ذکر آن در شعر خویش بکرده. زُبیربن ابی بکر گوید: طوی، چاهیست که عبدشمس بن عبدمناف بکند بالای مکه... و سبیعه دختر وی بسرود:
ان الطوی اذا ذکرتم مأها
صوب ُ السحاب عذوبه و صفاء.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

طوی

طوی
چاه از سنگ و جز آن برآورده. (منتهی الارب). چاه پیراسته. (مهذب الاسماء) ، پشتواره از سلاح و متاع، ساعتی از شب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

طوی

طوی
وادیی است به مکه. داودی گوید: آن ابطح است، و چنین نیست که گفته. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

طوی

طوی
طَو. طاو. مرد لاغرشکم. شاعر گوید:
فقام فادنی من وسادی وساده
طوی البطن ممشوق الذراعین شرحب.
؟ (ازمنتهی الارب).
رجل ٌطوی البطن، مرد باریک میان. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا