جدول جو
جدول جو

معنی طسک - جستجوی لغت در جدول جو

طسک
پارسی تازی گشته تسک گونه ای ساو که به شمار گریب (جریب) گرفته می شده یا از آسیابان به شمار چاش و پهرست ساو (صورت مالیاتی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نسک
تصویر نسک
کتاب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اسک
تصویر اسک
گوش بریده، خردگوش، کر، شتر خروس (نرینه شترمرغ)
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده ساخته شده از بس بس است تو را بس کن اکلیل الملک بس است ترا بسیار است ترا: (نک شبانگاه اجل نزدیک شد - خل هذا اللعب بسک لاعد) (مثنوی. نیکلسن. دفتر 5 ص 297)، پنبه پیچیده و فتیله کرده جهت رشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسک
تصویر دسک
رشته و ریسمان تابیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جسک
تصویر جسک
محنت نرج بلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسک
تصویر حسک
خشم گرفتن، عداوت کردن، کینه و دشمنی پارسی تازی گشته خسک خار خسک
فرهنگ لغت هوشیار
خار کوچک، خس خار، خارسه پهلو، خار فلزی سه گوشه که در زمان جنگ سر راه دشمن ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوسک
تصویر طوسک
دیفساقوس، گیاهی خاردار، برگ هایش شبیه برگ کاهو و چسبیده به ساق. در میان برگ و ساق آن کرم های ریز سفید تولید می شود. خس الکلاب، مشطالراعی، طوسک، دینساقوس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسک
تصویر بسک
دستۀ گندم یا جو درو شده، بسدک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جسک
تصویر جسک
رنج، آزار، بلا، محنت، آفت، ناخوشی، برای مثال مرگ و جسک ای اهل انکار و نفاق / عاقبت خواهد بدن این اتفاق (مولوی - ۴۲۰)، رافضی را بماند در گردن / جکجک و مرگ و جسک و جان کندن (سنائی۱ - ۲۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طسق
تصویر طسق
خراجی که از هر جریب زمین زراعتی می گرفتند، خراجی که از کشت و زرع گرفته می شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غسک
تصویر غسک
ساس، حشره ای از راستۀ نیم بالان به رنگ سرخ و بیضی شکل و بزرگ تر از کک که از خون تغذیه می کند و باعث سرایت بعضی امراض می گردد، بقّ برای مثال مدتی شد که چنین شیر خود از بیم غسک / اندراین سمج ز خواب و خور و آرام جداست (مسعودسعد - ۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کسک
تصویر کسک
زاغ پیسه، پرنده ای شبیه کلاغ با پرهای سیاه و سفید، شک، عکّه، کلاغ پیسه، کشکرت، زاغ پیسه، زاغه پیسه، عکعک، عقعق، کلاژه، غلبه، غلپه، کلاژاره، قلازاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طست
تصویر طست
تشت، ظرفی که در آن لباس یا چیز دیگر می شویند، لگن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسک
تصویر نسک
هر یک از قسمت های بیست و یک گانۀ کتاب اوستا که به منزلۀ فصل و باب است و هر قسمت آن نام مخصوصی دارد، برای مثال چه مایه زاهد و پرهیزکار و صومعگی / که نسک خوان شده از عشقش و ایارده گوی (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۲۲)، از اطاعت با پدر زردشت پیر / خود به نسک آفرنگان گفته است (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۷۸)
عبادت کردن، پرستش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسک
تصویر بسک
اکلیل الملک، گیاهی با برگ های بیضی شکل و گل های خوشه ای زرد که دم کردۀ آن در مداوای اسهال خونی، ورم معده و نزلۀ برونش ها نافع است
شاه افسر، گیاه قیصر، بسدک، ناخنک، شبدر زرد، یونجه زرد، بسه، شاه بسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پسک
تصویر پسک
جغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، پش، کنگر، مرغ حق، کوف، مرغ شباویز، کوکن، چوگک، شباویز، بوم، کول، مرغ بهمن، بیغوش، کوچ، کلیک، پشک، چغو، بایقوش، کلک، پژ، آکو، هامه، بوف، مرغ شب آویز، اشوزشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طغک
تصویر طغک
نادرست نویسی تخک تلخه زه از گیاهان زیتون تلخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طسل
تصویر طسل
سطل آب روان، درخشیدن سراب، باد باد پرگرد، شب تار، گروه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته تسک گونه ای ساو که به شمار گریب (جریب) گرفته می شده یا از آسیابان به شمار چاش و پهرست ساو (صورت مالیاتی) مقداری از خراج که بحسب سر جریب بر زمین زراعت و جز آن گیرند سهمیه مالیاتی که به حبوبات (بر حسب جریب) تعلق می گرفت، صورت مالیاتی
فرهنگ لغت هوشیار
گای گادن، شهر گردی کشخان (دیوث)، بی چشم و رو: مرد، شوخ چشم، آزور (حریص) کشخانی، آزمندی، شوخ چشمی بنگرید به طسع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طست
تصویر طست
معرب لگن، تشت
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است: تاسک تاس کوچک طاس کوچک طاس خرد، کعب کعبه یکی از کعبتین، آویز های طلا و نقره طاس، حقه سیم (از اسباب زینت) طاس، طاس کوچک که در منجوق و پرچم تعبیه شده است. یا طاسک پرچم. طاس پرچم. یا طاسک منجوق. ماهچه علم
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی توسک از گیاهان دارویی گیاهی است از تیره دیبساغوس ها جزو رده دو لپه ییهای پیوسته گلبرگ که گونه ای از آن در نواحی مختلف ایران سانتیمتر 80 تا 5، 1 متر می رسد این گیاه دارای برگهای دندانه یی می باشد که دو به دو مقابل هم قرار گرفته اند گلهایش بنفش یا سفیدند. از جوشانده برگها و گلهای این گیاه در تداوی به عنوان معرق و اشتها آور و مدر استفاده می کنند توسک لحیانی جرامعه مشط الراعی چوپان دراقی دنساقوس حسن الکلب شوک الذراجین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسک
تصویر غسک
تاریکی آغاز شب غسک که گونه ای از ساس است واژه پارسی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسک
تصویر کسک
عقعق: (هرگز نبود شکر بشوری چو نمک نه گاه شکر باشد چون بازکسک)، شخص کوچک (تحقیر توهین) : (هر کسکی را هوس قسم و قضا و قدر است عشق وی آورد قضا هدیه ره آورد مرا)، (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
سنسکریت تازی گشته مشک پوست آبگیر، لاک سنگ پشت، دستبند: از پیلسته، پا برنجن: از پیلسته زفت ژکور (بخیل) پوست گوسفندی که آنرا درست کنده باشند خواه دباغت شده وخواه نشده باشد و در آن ماست و آب کنند: مشکی از آب کرد پنهان پر در خریطه نگاه داشت چو در. (هفت پیکر) یا مشک سقا. مشکی که سقایان بر دوش کشند و از آن آب بمردم دهند. بس که شربت زده از کاسه رندان همه جا شکم شیخ بعینه شده مشک سقا. (گل کشتی)، (کشتی) فنی است از کشتی و آن چنانست که بدست چپ دست راست حریف را بگیرد وبگردن خود بکشد وبدست راست پای راست و بگیرد وبگردن گیرد و از سر خود او را بزمین زند. فتح او: آنکه در پای برداشتن پای در میان پای او کند
فرهنگ لغت هوشیار
عبادت کردن بخشی از کتاب، هر جز از کتاب مقدس اوستا، جمع نسیکه، برخیان کرپان ها کرپانیان پرستیدن، شستن پاک گرداندن، پرستش پرستش کردن عبادت کردن زهد ورزیدن، شستن پاک کردن، پرستش عبادت، تطهیر، آنچه حق خدای عزوجل باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسک
تصویر بسک
((بَ))
خمیازه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسک
تصویر بسک
((بَ سَ))
اکلیل الملک، گیاهی است با برگ های کوچک مانند شبدر و خوشه های گل زرد، گل هایش معطر است. دم کرده آن (هر 20 گرم در یک لیتر آب) برای اسهال خونی و ورم روده نافع است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسک
تصویر بسک
((بُ سُ))
پنبه پیچیده و فتیله کرده جهت رشتن، موی مجعد، دم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جسک
تصویر جسک
((جَ))
رنج، آزار، ناخوشی، آفت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چسک
تصویر چسک
((چُ سَ))
کفش چرمی سبک با کف یک لا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خسک
تصویر خسک
((خَ سَ))
خار کوچک، خس، خار، خار سه پهلو، خار فلزی سه گوش که در زمان جنگ سر راه دشمن ریزند
فرهنگ فارسی معین