جدول جو
جدول جو

معنی بسک

بسک((بَ سَ))
اکلیل الملک، گیاهی است با برگ های کوچک مانند شبدر و خوشه های گل زرد، گل هایش معطر است. دم کرده آن (هر 20 گرم در یک لیتر آب) برای اسهال خونی و ورم روده نافع است
تصویری از بسک
تصویر بسک
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با بسک

بسک

بسک
پارسی تازی شده ساخته شده از بس بس است تو را بس کن اکلیل الملک بس است ترا بسیار است ترا: (نک شبانگاه اجل نزدیک شد - خل هذا اللعب بسک لاعد) (مثنوی. نیکلسن. دفتر 5 ص 297)، پنبه پیچیده و فتیله کرده جهت رشتن
فرهنگ لغت هوشیار

بسک

بسک
اِکلیلُ المَلِک، گیاهی با برگ های بیضی شکل و گل های خوشه ای زرد که دم کردۀ آن در مداوای اسهال خونی، ورم معده و نزلۀ برونش ها نافع است
شاه اَفسَر، گیاه قِیصَر، بَسدَک، ناخُنَک، شَبدَر زَرد، یونجه زَرد، بَسَه، شاه بُسَه
بسک
فرهنگ فارسی عمید

بسک

بسک
دهی است از دهستان زمج بخش ششتمد شهرستان سبزوار سکنۀ آن 244 تن. آب از قنات و محصول آنجا غلات، پنبه و میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، شیران، شجاعان. دلیران: با چند هزار اسب سوار بُسل بسلا لهم... (درۀ نادره چ شهیدی چ 1341 هجری شمسی ص 520)
لغت نامه دهخدا

بسک

بسک
فتیله ای که زنان بجهت رشتن پیچیده باشند. (برهان). پنبۀ پیچیده و فتیله کرده جهت رشتن. (ناظم الاطباء). فتیله ای که زنان از پنبه پیچند برای رشتن. (سروری). و رجوع به بسه شود. در کردی بیسک. موی مجعد. دم. بِشک. رجوع به بُشُک شود. (فرهنگ فارسی معین) ، بیختن. (منتهی الارب) (آنندراج). بیختن با غربال. (ناظم الاطباء) ، شتابانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، سخت شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). شدت و سختی. (ناظم الاطباء) ، عصارۀ کازیره. (منتهی الارب) (آنندراج). عصارۀ کافشه. (ناظم الاطباء). عصارۀ عصفر. (از اقرب الموارد) (الجماهر بیرونی) ، حنا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (الجماهر بیرونی) ، مرد زشت روی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرد کریه منظر. (از اقرب الموارد) ، گرفتن چیز، اندک اندک. (منتهی الارب) (آنندراج). چیزی را کم کم گرفتن. (ناظم الاطباء) : بسل چیزی، گرفتن آن را اندک اندک. (از اقرب الموارد) ، بازداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). حبس و بازداشت. (ناظم الاطباء) ، پرحرفی کردن. (دزی ج 1 ص 87) ، حلال و حرام کردن خدا چیزی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

بسک

بسک
ترکیبی از بس، فارسی به معنی بسیار و کاف ضمیر عربی، بس است ترا. بسیار است ترا:
نک شبانگاه اجل نزدیک شد
خَل ّ هذااللعب بسک لاتعد.
(مثنوی چ نیکلسن دفتر 6، بیت 462) (از فرهنگ فارسی معین) ، عذاب. گویند: بسلا له، ای ویلا له. (منتهی الارب). بسلا واسلا، دعای بد است. (تاج العروس) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

بسک

بسک
دارویی است که به عربی اکلیل الملک خوانند. (برهان). اکلیل الملک. (از سروری) (رشیدی) (ناظم الاطباء). دارویی است که آن را بسه نیز گویند و بتازی اکلیل الملک خوانند. (جهانگیری) :
سازمت از بسک زغاره شبی
برمت دوست وار جاره شبی.
ابوشکور.
لغت نامه دهخدا