جدول جو
جدول جو

معنی طزیع - جستجوی لغت در جدول جو

طزیع
(طَ)
بمعنی طزع است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طایع
تصویر طایع
فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند
فرمان بر، فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، مطیع، مطاوع، مطواع، عبید، منقاد
فرهنگ فارسی عمید
(طَ)
مرد شوخ چشم بی غیرت، مرد حریص بی خیر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَیْ یِ)
طائع. فرمانبردار، خواهان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
آرامش کردن با زن، پس ماندن و تقاعد ورزیدن لشکری از جنگ. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَرْیْ)
لغهٌفی طسع. (منتهی الارب). حریص گردیدن. آزمندی کردن، شوخ چشم شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، نکاح. (اللسان از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ زِ)
مرد بی غیرت. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد بی رشک. (مهذب الاسماء) ، حریص بی خیر. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مرد مفلس و بی چیز. من لا غناء له. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
غریب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (المنجد). بیگانه. (ناظم الاطباء). ج، نزّاع، نزعاء، که مشتاق وطن خویشتن است. (از المنجد) ، دور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بعید. (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد). گویند: مکان نزیع، بعید. (المنجد) ، آنکه مادرش برده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه مادرش سبیه باشد. (از المنجد) (از اقرب الموارد). که مادرش برده و کنیز و غیرآزاد است، میوۀ از درخت فروگرفته و چیده شده. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). مقطوف. چیده شده. (از اقرب الموارد) ، مقتلع. برکنده شده. (از المنجد) ، چاه نزدیک تک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از المنجد). چاه که قعر او نزدیک بود. (فرهنگ خطی). که با دست بتوان از آن آب کشید. (ناظم الاطباء) ، شریف از قوم که نسبش به خاندانی کریم رسد. (ازاقرب الموارد) (از المنجد). نژاده. کریم النسب، فرس نزیع، اسب اصیل و نژاده. (از اقرب الموارد) (از المنجد). کریم الاصل. (المنجد). ج، نزّاع
لغت نامه دهخدا
(قُ زَ)
تیره ای است از بجیله از دودۀ قزیع بن فتیان بن ثعلبه بن معاویه بن یزید بن غوث بن انمار بن اراش. (اللباب)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
ابوزیاد گوید: طوعه و طویع، از آبهای بنی العجلان است. شاعر گوید:
نظرت و دوننا علماً طویع
و منقاد المخارم من ذقان.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
آنکه از طرف محارب دیده بان است
لغت نامه دهخدا
(طِبْ بی)
میانۀ شکوفۀ نخستین خرمابن و لب آن. (منتهی الارب) (آنندراج). مغز طلع. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به طائع شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ابن یونس. رئیس صنف بزیعیه از فرقۀ غالیه. (مفاتیح العلوم از یادداشت دهخدا). و نیز رجوع به بزیغ شود، دوائی است که رطوبات را نشف کند. (نزهه القلوب، یادداشت مرحوم دهخدا)
ابن حسان، مکنی به ابوالخلیل. غوث است و ابن المصطفی از او روایت کند
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام چند تن از محدثان است بدین شرح: بزیع عطار. بزیع ضبی. بزیع ازدی. بزیع کوفی. بزیع لحام. بزیع مخزومی و جز آنها. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه و قاموس الاعلام ترکی و تاریخ سیستان و ذکر اخبار اصفهان و تنقیح المقال شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
کودک که بی حجابانه حرف زند، حنظل. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). عملول. بجند. غملول. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به پژند شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
فرمانبرداری کردن. طوع. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به طوع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بزیع
تصویر بزیع
کودک نمکین، مرد خرده سنج، کاخ استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزیع
تصویر نزیع
کنیز زاد، دور، میوه چیده، چاه نزدیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلیع
تصویر طلیع
آن که از طرف محارب دیده بان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طسیع
تصویر طسیع
بنگرید به طسع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طایع
تصویر طایع
فرمانبردار مطیع، خواهان راغب، جمع طایعین (طائنین) طوع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طایع
تصویر طایع
((یِ))
فرمانبردار، طبع، مطیع، خواهان، راغب، جمع طایعین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلیع
تصویر طلیع
((طَ))
آن که از طرف محارب دیده بان است
فرهنگ فارسی معین
اگر بیند پادشاه طایعی به وی داد و گفت برو و خزینه را مهر کن، دلیل که جاه و بزرگی یابد، زیرا که تاویل طایعی بهتر از انگشترین بود. محمد بن سیرین
دیدن طایع به خواب بر سه و جه است. اول: جاه و بزرگی. دوم: خزانه داری. سوم: جمع کردن مال.
اگر بیند امیری یا بزرگی طایعی به وی داد، دلیل که مال خود به وی سازد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب