جدول جو
جدول جو

معنی طرید - جستجوی لغت در جدول جو

طرید
مطرود، رانده شده، کلامی که شنونده از شنیدن آن هیبتی در دلش بیفتد و از پیش حریف بگریزد، رجز
تصویری از طرید
تصویر طرید
فرهنگ فارسی عمید
طرید
(طَ)
رانده شده. نفی و دور کرده شده. (منتهی الارب) (آنندراج). شرید. رانده. مطرود. اخراج بلدشده، تنه درخت کج شدۀ بی شاخ و برگ مانده. (منتهی الارب) (آنندراج) ، روز دراز. (منتهی الارب) (آنندراج). الطرید من الایام، الطویل. (اقرب الموارد) ، آنکه بعد دیگری زاده شده باشد و اول هم طرید ثانی است. (منتهی الارب) (آنندراج). الذی یولد بعدک و انت ایضاً طریده. (اقرب الموارد) ، صید. (مهذب الاسماء). رجوع به طریده شود، آنندراج گوید: خیرالمدققین میفرمایند که فعیل است بمعنی فاعل، از طرد که به معنی دور ساختن و گریزانیدن هوام و غیره است و آن کنایه از حمله باشد:
طریدی نیاورد و زنگی نمود
که پرگار بر نقطه تنگی نمود.
نظامی.
و در این بیت:
طریدی برآورد و با روس گفت
که خواهی همین لحظه در خاک خفت
مراد از طرید آن کلام است که سامع از استماع آن هیبتی در دل گیرد و بیدل شود و از پیش حریف بگریزد:
که در عرصۀ فکر صیدی کنم
رجزخوان به میدان طریدی کنم (!).
ظهوری (از آنندراج).
چه مرکبان را بر هم زندطرید و نبرد
چه سرکشان را در هم کند طعان و ضراب.
مسعودسعد.
رجوع به طریده شود، شعوری (ج 2 ص 167 ب) به معنی بازی در میدان آورده با این شاهد از میر نظمی:
درآمد به میدان خرامان دگر
نماید طرید و بلعب و هنر (!)
لغت نامه دهخدا
طرید
رانده شده، نفی و دور گردیده
تصویری از طرید
تصویر طرید
فرهنگ لغت هوشیار
طرید
((طَ))
مطرود، رانده شده، سخنی که شنونده از شنیدن آن بترسد و بگریزد
تصویری از طرید
تصویر طرید
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرید
تصویر فرید
(پسرانه)
بی همتا، یکتا، یگانه، بی نظیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ترید
تصویر ترید
تریت، نانی که در آبگوشت، اشکنه، شیر، دوغ و مانند آن خرد کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تطرید
تصویر تطرید
طرد کردن، راندن، دور کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طراد
تصویر طراد
نیزۀ کوتاه، حمله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جرید
تصویر جرید
نیزۀ کوتاه، یکه و تنها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طریف
تصویر طریف
غریب، نادر، شگفت، نو، تازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طریق
تصویر طریق
راه، مسیر، روش، طریقه، رسم
مسلک، مذهب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرید
تصویر غرید
غرند، دختر غیر باکره که به عنوان باکره شوهر دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورید
تصویر ورید
رگی که خون را به قلب برمی گرداند، سیاهرگ، رگ گردن، رگ های نمایان بدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برید
تصویر برید
کسی که نامه های مردم را از شهری به شهر دیگر می برد، چپر، نامه رسان، غلام پست، قاصد، چاپار، مأمور پست، پیک، اسکدار، نامه بر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرید
تصویر فرید
یکتا، بی نظیر، بی مانند، گوهری که در میان گردنبند قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثرید
تصویر ثرید
تریت، نانی که در آبگوشت، اشکنه، شیر، دوغ و مانند آن خرد کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طریده
تصویر طریده
شکار رانده شده، آنچه از شتران یا رمه که دزدیده و رانده شده، تکۀ دراز از حریر و جز آن، تیر، تیری که از چوب گز درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
(مَحْوْ شُ دَ)
ظاهراًبمعنی راهزنی کردن و دزدی و عیاری است:
مر او را خود ز جنس خود رهاندی
که شد طرار در ایمان طریدن.
ناصرخسرو (دیوان ص 366).
و رجوع به تریدن شود
لغت نامه دهخدا
(طَ دَ)
نام جایگاهی است. (معجم البلدان ج 6 ص 48)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ تِ)
دراز کشیدن تازیانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دور کردن فرمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترید
تصویر ترید
ریزه کردن نان در دوغ شیر آب گوشت و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرید
تصویر شرید
آواره بی خانمان پس مانده بازمانده رانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرید
تصویر سرید
درفش کفشدوزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرید
تصویر خرید
ابتیاع، عمل خریدن، بیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرید
تصویر حرید
تنها، دور، منفرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرید
تصویر جرید
شاخ خرما، تک تنها تنها تنهارو منفرد
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته ترید تریت طعامی است که پاره های نان را در شوربای گوشت تر کنند تربت تلیت اشکنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برید
تصویر برید
نامه رسان، قاصد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطرید
تصویر تطرید
دور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طریدن
تصویر طریدن
دزدیدن سرقت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
شکار شکار رانده، پاره کم پهنا از زمین، پاره دراز از پرند، پارچه نمدار که بدان تنور را پاک کنند، تاختن شکار رادن شده، رانده، کاروان شتر، چوبی که بر دوک و قمار نهند و تراشند مانند رنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طریدن
تصویر طریدن
((طَ دَ))
دزدیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورید
تصویر ورید
سیاهرگ، رگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طریق
تصویر طریق
راه، روش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرید
تصویر مرید
پیرو
فرهنگ واژه فارسی سره