رانده شده. نفی و دور کرده شده. (منتهی الارب) (آنندراج). شرید. رانده. مطرود. اخراج بلدشده، تنه درخت کج شدۀ بی شاخ و برگ مانده. (منتهی الارب) (آنندراج) ، روز دراز. (منتهی الارب) (آنندراج). الطرید من الایام، الطویل. (اقرب الموارد) ، آنکه بعد دیگری زاده شده باشد و اول هم طرید ثانی است. (منتهی الارب) (آنندراج). الذی یولد بعدک و انت ایضاً طریده. (اقرب الموارد) ، صید. (مهذب الاسماء). رجوع به طریده شود، آنندراج گوید: خیرالمدققین میفرمایند که فعیل است بمعنی فاعل، از طرد که به معنی دور ساختن و گریزانیدن هوام و غیره است و آن کنایه از حمله باشد: طریدی نیاورد و زنگی نمود که پرگار بر نقطه تنگی نمود. نظامی. و در این بیت: طریدی برآورد و با روس گفت که خواهی همین لحظه در خاک خفت مراد از طرید آن کلام است که سامع از استماع آن هیبتی در دل گیرد و بیدل شود و از پیش حریف بگریزد: که در عرصۀ فکر صیدی کنم رجزخوان به میدان طریدی کنم (!). ظهوری (از آنندراج). چه مرکبان را بر هم زندطرید و نبرد چه سرکشان را در هم کند طعان و ضراب. مسعودسعد. رجوع به طریده شود، شعوری (ج 2 ص 167 ب) به معنی بازی در میدان آورده با این شاهد از میر نظمی: درآمد به میدان خرامان دگر نماید طرید و بلعب و هنر (!)