جدول جو
جدول جو

معنی طرواخا - جستجوی لغت در جدول جو

طرواخا
قریه ای است از قرای بخارا. (معجم البلدان ج 6 ص 46)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درواخ
تصویر درواخ
استوار، محکم، بادوام، ستوار، مستحکم، متأکّد، مدغم، مرصوص، حصین
تندرست، سالم، بی عیب، برای مثال چون که نالنده بدو گستاخ شد / تندرستی آمد و درواخ شد (رودکی - ۵۳۵)
کسی که از بیماری برخاسته و تندرست شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخا
تصویر فراخا
فراخنا، برای مثال فارغ نشسته ای به فراخای کام دل / باری ز تنگنای لحد یاد ناوری (سعدی۲ - ۶۷۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طراقا
تصویر طراقا
طراق، صدا و آوازی که از کوفتن و شکستن یا ترکیدن چیزی برمی آید
طراقاطراق: آوازها و صداهای پی در پی، برای مثال چو خورشید سر بر زند زین نطاق / برآید ز دریا طراقاطراق (نظامی۶ - ۱۱۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
(دَرْ)
دژواخ. حالت برخاستن از بیماری باشد که به عربی نقاهت گویند. (برهان). نقاهت از بیماری. (از آنندراج) (انجمن آرا). حالتی را گویند که کسی از بیماری برآمده به صحت کامل نرسیده باشد و آنرا به تازی نقاهت خوانند. (جهانگیری). بیماری که به شده باشد. (شرفنامۀ منیری). تن درست. (حبیش تفلیسی). ناقه. (صحاح الفرس). آن بود که از نالندگی و بیماری بدر آمده باشد و به درستی رسیده. (لغت فرس اسدی). آن بود که از بیماری به تندرستی آمده باشد. (حاشیۀ فرهنگ اسدی). درست باشد، چون کسی از بیماری خوش و درست شده باشد گویند درواخ گشت. (نسخۀ فرهنگ اسدی) :
کرده خصمان بر او جهان فراخ
تنگ تر از درون گه درواخ.
سنائی (از آنندراج).
، سره وموافق آرزو و دلخواه. (از یادداشت مرحوم دهخدا).
- درواخ شدن، خوب شدن. درست شدن. محکم و قرص گشتن. خوب شدن پس از بیماری. (از یادداشت مرحوم دهخدا) :
چونکه مالیده بدو گستاخ شد
در درستی آمد و درواخ شد.
رودکی.
، محکم و مضبوطو یقین و درست و تحقیق که نقیض گمان باشد. (برهان) (از جهانگیری). محکم و مضبوط و محقق، چنانکه گویند:گمانم به فلان درواخ است، یعنی محکم است و به سرحد یقین رسیده. (انجمن آرا) (آنندراج). چون به کسی به درستی گمان برند گویند به فلانی گمان بد مبر درواخ است یعنی درست است. (نسخۀ فرهنگ اسدی) : ذوالفنون گفته چون کنی با وی که بضاعت تو بدست او بود و درد تو موافق داروی او باشد دامن او را درواخ دار. (خواجه عبداﷲ انصاری، از آنندراج). شنودن سخن نیکان و حکایات پیران و احوال ایشان دل مریدان را تربیت باشدو قوت عزم فزاید... و دوست در ولایت و رکن درواخ زید. (طبقات خواجه عبداﷲ انصاری، از جهانگیری) ، شجاع و دلیر. (برهان) (جهانگیری). تند. تیز. باصلابت:
با امر تو درواخ ننگرد
شیر فلک اندر غزال ملک.
ابوالفرج رونی (از جهانگیری).
، شجاعت و دلیری. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). صلابت:
فلک جناب عطاردبنان مهرضمیر
زحل مراتب مه رایت اسددرواخ.
منصور شیرازی (از جهانگیری).
، درشتی و غلظت. (برهان) (جهانگیری) (از آنندراج) (از انجمن آرا) ، عیب و عار. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(دُرْ)
در اصطلاح محلی گناباد خراسان، سالم. درست. ناشکسته. تمام. درست و کامل: خربزۀ درواخ آورد. (یادداشت محمد پروین گنابادی)
لغت نامه دهخدا
رودی است در تانگانیکا واقع در افریقای مرکزی که به اقیانوس هند میریزد، و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
جزء ناحیۀ ’پوی ددم’ در ’کلرمن فراند’ از کشور فرانسه، و 3650 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
(فَ)
فراخی و گشادگی. (برهان). فراخنای چیزی. (اسدی). فسحت. وسعت. (یادداشت بخط مؤلف) :
شادیت باد چندانک اندر جهان فراخا
تو با نشاط و شادی، با رنج و درد اعدا.
دقیقی.
ای بی تو فراخای جهان بر ما تنگ
ما را به تو فخر است و تو را از ما ننگ.
سعدی.
مگر لیلی نمیداند که بی دیدار میمونش
فراخای جهان تنگ است بر مجنون چو زندانی.
سعدی (از بدایع).
، محل فراخی و گشادگی، یعنی چیزی که فراخی و گشادگی قایم به اوست. (برهان). پهنه. (یادداشت بخط مؤلف). عرض. پهنا. (ناظم الاطباء) :
چون خطّ دراز است بی فراخا
خطی که درازاش بیکران است.
ناصرخسرو.
رجوع به فراخ شود
لغت نامه دهخدا
به سریانی صمغ قتاد است که کتیرا نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
به یونانی نوعی از درخت بلوط است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(طُرْ)
مؤلف فرهنگ شعوری آن را بمعنی غاشیه گرفته بیتی نادرست از میرنظمی نقل میکند. رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 168 شود
لغت نامه دهخدا
(طَوْ وا)
تهمت زننده به کسی در قول یا فعل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کروالا. اسم هندی خیار شنبر است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(طِرْ)
منسوب به طرواخ که از قرای بخاراست و عامۀاهل این قریه آن را طرواخی تلفظ کنند. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فراخا
تصویر فراخا
فراخی گشادگی، محل فراخ و گشادگی پهنه پهنا عرض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روایا
تصویر روایا
روایت کننده (راوی)، توضیح:) ه (در راویه برای مبالغه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درواخ
تصویر درواخ
استواری درستی ثبات، صحت سلامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روایا
تصویر روایا
((رَ))
جمع راویه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درواخ
تصویر درواخ
((دَ))
استوار، محکم، سالم، تندرست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخا
تصویر فراخا
((فَ))
فراخی، گشادگی
فرهنگ فارسی معین
گله داری کردن، چوپان
دیکشنری اردو به فارسی