جدول جو
جدول جو

معنی طراقا

طراقا
طراق، صدا و آوازی که از کوفتن و شکستن یا ترکیدن چیزی برمی آید
طراقاطراق: آوازها و صداهای پی در پی، برای مثال چو خورشید سر بر زند زین نطاق / برآید ز دریا طراقاطراق (نظامی۶ - ۱۱۳۰)
تصویری از طراقا
تصویر طراقا
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با طراقا

طراقه

طراقه
صدا و آوازی که از کوفتن و شکستن چیزی مانند چوب و استخوان و جز آن بر آید
فرهنگ لغت هوشیار

طراقه

طراقه
تراک. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). رجوع به طراق و طراک شود
لغت نامه دهخدا

طراقای

طراقای
پنجمین پسر از پسران هلاکوخان، و مادر او یورقچین و قما بود. (حبیب السیر چ خیام). اقبال در تاریخ مغول این اسم را طرغای ضبط کرده و گوید: در سال 695 هجری قمری قریب ده هزار نفر از مغول از طایفۀ اویرات به ریاست طرغای از خوف غازان به پناه مسلمین آمدند و طرغای (چنانکه سابقاً گفتیم) با بایدو در قتل کیخاتو دست یکی کرده بود، و چون غازان به سلطنت رسید، مصمم شد که او را بگیرد و از او انتقام قتل کیخاتو را بکشد. طرغای و مغولان اویرات بشام آمده از الملک العادل کتبغا تقاضای حمایت کردند کتبغا هم ایشان را محترم داشته، خلعت و پول داد و در بلاد خود سکونت داد. (تاریخ مغول عباس اقبال آشتیانی ص 270)
لغت نامه دهخدا

طراسا

طراسا
به یونانی نوعی از درخت بلوط است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

طراحا

طراحا
به سریانی صمغ قتاد است که کتیرا نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

طراق

طراق
صدا و آوازی که از کوفتن و شکستن یا ترکیدن چیزی برمی آید، طَراقا
طراق
فرهنگ فارسی عمید

طراق

طراق
پارسی تازی گشته تراک اوایی که از شکسته شدن بر خیزد آوایی که از تازیانه بر آید چرم کفش، پوسته آسنی پوسته توپالی برگ هایی از آسن (فلز) که بر چیزی کشند، پینه چرم (پینه وصله) صدا و آوازی که از کوفتن و شکستن چیزی مانند چوب و استخوان و جز آن بر آید
فرهنگ لغت هوشیار

طراق

طراق
تریاق. (منتهی الارب). لغهٌ فی الدریاق، و هو رومی ٌ معرب ٌ. (المعرب جوالیقی ص 223). اسم تریاق است، و آن مرکبی است معروف. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به تریاق و تریاک شود
لغت نامه دهخدا

طراق

طراق
آهنی که پهن کرده سپس آن را گرد ساخته خود و مانند آن سازند. (منتهی الارب) (آنندراج).
- طراق النعل، پاره ای نعل که بر موزه زنند و هر پاره ای برابر یکدیگر باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). صندل هم لخت. (مهذب الاسماء در دو نسخۀ خطی) ، هر پیشه ای که برابر چیزی باشد، پوست پاره ای که گرد کرده بر سپر چفسانند، ریش ٌ طراق ٌ، پر بر هم نشسته، داغیست میان دو گوش گوسپند. ج، طرق. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به تاج العروس شود
لغت نامه دهخدا