جمع واژۀ طرّه. موی پیشانیها، کرانه های هر چیز و وادیها، نقوش جامه، کناره های بام. (غیاث اللغات) (آنندراج) (در دیوان خاقانی چ عبدالرسولی ص 74لفظ طرر بمعنی دیگری آمده و آن مصحف است و تحقیق آن در ضمن شرح معنی طزر آمده است. رجوع به طزر شود)
جَمعِ واژۀ طُرّه. موی پیشانیها، کرانه های هر چیز و وادیها، نقوش جامه، کناره های بام. (غیاث اللغات) (آنندراج) (در دیوان خاقانی چ عبدالرسولی ص 74لفظ طرر بمعنی دیگری آمده و آن مصحف است و تحقیق آن در ضمن شرح معنی طزر آمده است. رجوع به طزر شود)
چشم یا گوشۀ چشم جانب، سو، جهت بهره، فایده منتهی و پایان هر چیز، گوشه و کنار مثلاً طرف دامن، طرف کلاه، طرف چمن، کمربند، گل کمر، بند طلا یا نقره که بر کمر ببندند، برای مثال تاجوران را ز لعل طرف نهی بر کمر / شیردلان را ز جزع داغ نهی بر جبین (خاقانی - ۳۳۴) / مانا که رخم زرین کردی ز فراقت / کردی ز رخم طرف و نشاندی به کمر بر (مسعودسعد - ۵۶۰)
طرفه، منزل نهم از منازل قمر پس از نثره، برای مثال نثره به نثار گوهرافشان / طرفه ز طرف دگر زرافشان (نظامی۳ - ۴۶۱) طرف بستن: کنایه از فایده بردن، بهره بردن، برای مثال به غیر از آنکه بشد دین و دانش از دستم / بیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم (حافظ - ۶۳۳)
چشم یا گوشۀ چشم جانب، سو، جهت بهره، فایده منتهی و پایان هر چیز، گوشه و کنار مثلاً طرف دامن، طرف کلاه، طرف چمن، کمربند، گُل کمر، بند طلا یا نقره که بر کمر ببندند، برای مِثال تاجوران را ز لعل طرف نهی بر کمر / شیردلان را ز جزع داغ نهی بر جبین (خاقانی - ۳۳۴) / مانا که رخم زرین کردی ز فراقت / کردی ز رخم طرف و نشاندی به کمر بر (مسعودسعد - ۵۶۰)
طُرفِه، منزل نهم از منازل قمر پس از نثره، برای مِثال نثره به نثار گوهرافشان / طرفه ز طرف دگر زرافشان (نظامی۳ - ۴۶۱) طرف بستن: کنایه از فایده بردن، بهره بردن، برای مِثال به غیر از آنکه بشد دین و دانش از دستم / بیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم (حافظ - ۶۳۳)
تصویر بدون رنگ، مطرح کردن، پیشنهاد کردن، ارائه کردن، پی ریزی کردن، بنا نهادن، نقشه، مطلب، در علوم ادبی خلاصۀ حوادث یک داستان، در علوم سیاسی قانونی که برای مطالعه و تصویب تهیه می شود، دور انداختن، حذف کردن، ویژگی آنچه به زور و اجبار فروخته شود طرح افکندن: طرح ریختن، بنیان نهادن، پی افکندن طرح ریختن: کنایه از برای کاری برنامه ریزی کردن، چیزی را از روی نقشه ساختن، نقشۀ ساختن چیزی را کشیدن طرح کردن: نقشۀ چیزی یا کاری را کشیدن، مطرح کردن، پیشنهاد کردن، ارائه کردن، فروختن، دور انداختن، رها کردن، تحقیر کردن
تصویر بدون رنگ، مطرح کردن، پیشنهاد کردن، ارائه کردن، پی ریزی کردن، بنا نهادن، نقشه، مطلب، در علوم ادبی خلاصۀ حوادث یک داستان، در علوم سیاسی قانونی که برای مطالعه و تصویب تهیه می شود، دور انداختن، حذف کردن، ویژگی آنچه به زور و اجبار فروخته شود طرح افکندن: طرح ریختن، بنیان نهادن، پی افکندن طرح ریختن: کنایه از برای کاری برنامه ریزی کردن، چیزی را از روی نقشه ساختن، نقشۀ ساختن چیزی را کشیدن طرح کردن: نقشۀ چیزی یا کاری را کشیدن، مطرح کردن، پیشنهاد کردن، ارائه کردن، فروختن، دور انداختن، رها کردن، تحقیر کردن