جدول جو
جدول جو

معنی طثور - جستجوی لغت در جدول جو

طثور
(حَ فَ)
ماست شدن شیر. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). رجوع طثر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طهور
تصویر طهور
(پسرانه)
آنچه آلودگی را پاک کند، پاک کننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دثور
تصویر دثور
کهنه شدن و محو گردیدن رسم، چرکین شدن جامه، زنگ آلوده شدن شمشیر، ناپدید شدن نشان، کهنگی، فرسودگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عثور
تصویر عثور
آگاهی، خبر داشتن، اطلاع، هوشیاری، آگاه بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عثور
تصویر عثور
بسیار لغزش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طهور
تصویر طهور
طهارت، پاک کردن، پاکیزه کردن، آنچه با آن طهارت می کنند، آنچه سبب پاکی می شود، آنچه با آن چیزی را می شویند و پاک می کنند مانند آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طیور
تصویر طیور
طایرها، پرواز کنندکان، پرندگان، فالها، جمع واژۀ طایر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بثور
تصویر بثور
بثرها، جوشها، آبله های ریزه که روی پوست بدن ایجاد می شود، جمع واژۀ بثر
فرهنگ فارسی عمید
(حِسْیْ)
طفره. (منتهی الارب). برجستن. (منتخب اللغات) (منتهی الارب). بالا برجستن. (منتهی الارب). از نشیب بر بالا برجستن. (زوزنی). وثب. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
چشم و چشمۀ بیرون اندازندۀ چرک و خاشاک را. طحوره، مثله، شتابنده، کمان دورانداز. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ لُرْ)
نام یکی از کوههای سرن رستاق مازندران. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 126)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
طیرانه است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به طشیر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ قَ)
برانگیخته شدن. (قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : ثارت بینهم الفتنه. (اقرب الموارد) ، برخاستن و برآمدن گرد و دود. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برجستن سنگخوار و ملخ. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (ازآنندراج) (از ناظم الاطباء) ، بهم برآمدن نفس از ترس یا اندوه. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). بهیجان آمدن دل، برآمدن آب و روان گردیدن آن. (منتهی الارب) ، جهیدن برکسی. جهیدن بر کسی و حمله آوردن بر او. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، ظاهر شدن خون. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، برآمدن حصبه بر اندام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). برآمدن تبخاله از دهن تب دار. (از اقرب الموارد). بهمه معانی رجوع به ثوران و ثور شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موصل پیش از تسمیۀ بدین نام، اثور و بقولی اقور نامیده میشد.
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ اثر و اثر و اثر
لغت نامه دهخدا
(تَ طَلْ لُ)
این کلمه مصدر دیگر خثر است. رجوع به خثر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
چیزی از تن برجستن. (مصادرزوزنی). آبله ریزه برآوردن. (آنندراج). جوش زدن اندام. دمیدگی روی اندام. و رجوع به بثر و بثره شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ بثره و بثر. (منتهی الارب). رجوع به بثر و بثره شود. در نزد اطباء اورام کوچکی است و برخی از آن دموی است مثل شری و بعضی صفراوی است مثل غله و جمره و نوعی سوداوی مثل جرب و میخچه و بعضی بلغمی مثل شعرای بلغمی و برخی مائی مثل نفاطات و برخی بادی. (از کشاف اصطلاحات الفنون). جوش ریزه ها که بر اندام برآید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طِمْ مَ)
بیخ و بن. طمر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
جمع بثر، پروش ها جمع بثر جوشها و دانه های ریز که روی پوست ظاهر گردد تاولها و جوشهای کوچک چرکی بر روی اعضا مختلف جوش ها دانه های چرکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نثور
تصویر نثور
پر فرزند: زن
فرهنگ لغت هوشیار
شکوخیدن به سر درافتادن سرخوردن لغزیدن بسر افتادن شکوخیدن لغزیدن، لغزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طهور
تصویر طهور
طهارت کردن، پاکیزه ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طمور
تصویر طمور
رفتن، جستن، گشتن، درگذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیور
تصویر طیور
جمع طائر، پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفور
تصویر طفور
برجستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طحور
تصویر طحور
کمان دوربرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثور
تصویر تثور
بر جوشیدن، برانگیختن، برخاستنن گرد، برآمدن دود
فرهنگ لغت هوشیار
چرک جامگی، زنگ زدگی، فراموش شدگی، نشان زدودگی، کلانسالی، سبز شدن گیاهان کار گریز، گرانجان، خوابناک پر خواب کهنه گردیدن رسم، چرکین شدن جامه، زنگ آلوده گردیدن شمشیر، ناپدید شدن نشان زود فراموش شدن و از یاد رفتن، کهنگی فرسودگی، هلاک فنا. (اسفار 173: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طهور
تصویر طهور
((طَ))
طهارت کردن، آن چه که با آن طهارت کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عثور
تصویر عثور
((عُ))
لغزیدن، افتادن، لغزش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عثور
تصویر عثور
آگاه شدن، اطلاع یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طیور
تصویر طیور
((طُ))
جمع طیر، پرندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دثور
تصویر دثور
((دُ))
کهنه گردیدن رسم، چرکین شدن جامه، زنگ آلوده گردیدن شمشیر، ناپدید شدن نشان، زود فراموش شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طیور
تصویر طیور
پرندگان، ماکیان
فرهنگ واژه فارسی سره