جدول جو
جدول جو

معنی طبیعی - جستجوی لغت در جدول جو

طبیعی
مربوط به طبیعت، ذاتی، فطری، در فلسفه کسی که هر چیز را به طبیعت نسبت دهد، هر یک از طبیعیون، معتقد به اصالت ماده، طبایعی، عادی و معمولی مثلاً رفتار طبیعی، منسوخ، از رشته های دورۀ متوسطه در نظام آموزشی قدیم، مقابل مصنوعی، آنچه ساختۀ دست انسان نیست
تصویری از طبیعی
تصویر طبیعی
فرهنگ فارسی عمید
طبیعی
(طَ)
علم طبیعی، دانشی است که از احوال اجسام طبیعی بحث میکند و موضوع آن جسم است. (از کشف الظنون). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: طبیعی بر یکی از علوم مدون حکمت نیز اطلاق شود چه علم حکمت به دو گونۀ عملی و نظری تقسیم گردد و حکمت نظری به دانش طبیعی ریاضی و الهی منقسم می شود که آنها را به نامهای مابعدالطبیعه و ماقبل الطبیعه نیز نامند و طبیعیون کسانی هستند که در دانش طبیعی ممارست میکنند و نیز طبیعیون بر فرقه ای اطلاق شود که طبایع چهارگانه، یعنی حرارت و برودت و رطوبت و یبوست را می پرستند چه آنها را اصل وجود دانند و بعقیده آنان جهان از آنها مرکب است و این فرقه را طبایعیه نیز خوانند. (انسان کامل از کشاف اصطلاحات الفنون).
- نفس طبیعی، قوتی است که اجزاء جسم را نگاه دارد تا از یکدیگر متلاشی نشود، و آن را دو خادم است که یکی را خفت و دیگری را ثقل گویند. خفت قوتی است مائل بمحیط و ثقل بر عکس او. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
طبیعی
(طَ عی ی)
منسوب به طبیعت. غریزی. جبلی. ذاتی. فطری. نهادی. سرشتی. گوهری. گهری. خلقی. مقابل صناعی و عملی و مصنوعی و ساختگی و معمولی:
بخشش او طبیعی و گهریست
بخشش دیگران به روی و ریاست.
فرخی.
چه بود عارض تو لالۀ طبیعی رنگ
نگه نمود مرا عنبر طبیعی خم.
مسعودسعد.
، مخلوق مقابل مصنوع: رود بر دو ضرب است: یکی طبیعی و دیگری صناعی.. رود طبیعی آن است که آبهائی بود بزرگ که از گداز برف و چشمه هائی که از کوه و روی زمین بگشاید و برود، و خویشتن را راه کند، و رودکدۀ وی جائی فراخ شود و جائی تنگ همی رود تا به دریائی رسد یا به به طیحه ای. (حدود العالم) ، صاحب کشاف آرد: چیزیست که به ذات مستند باشد خواه استناد آن به نفس ذات یا جزء یا لازم آن باشد و خواه مساوی یا اعم باشد، پس طبیعت منسوب بدان در این هنگام بمعنی حقیقت است. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، و نیز مراد از طبیعی چیزیست که به صورت نوعی مستند باشد و ما در لفظ خبردر این باره بحث کردیم وامور طبیعی چیزهایی است که وجود انسان بر آنها مبتنی است. رجوع به طبیعت شود
لغت نامه دهخدا
طبیعی
عملی، سرشتی، خلقی، صناعی، ذاتی
تصویری از طبیعی
تصویر طبیعی
فرهنگ لغت هوشیار
طبیعی
((طَ))
منسوب به طبیعت، فطری، ذاتی، عالم علم طبیعی، کسی که امور جهان را به طبیعت نسبت می دهد و به خدا اعتقادی ندارد
تصویری از طبیعی
تصویر طبیعی
فرهنگ فارسی معین
طبیعی
سرشتین، نیادی، بهنجار
تصویری از طبیعی
تصویر طبیعی
فرهنگ واژه فارسی سره
طبیعی
اصلی، جبلی، ذاتی، فطری، نهادین، اصیل، بکر، دست نخورده، آفریده، مخلوق
متضاد: مصنوعی، ساختگی، مربوطبه طبیعت، معمولی، عادی، طبیعی دان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
طبیعی
طبيعيٌّ
تصویری از طبیعی
تصویر طبیعی
دیکشنری فارسی به عربی
طبیعی
Natural, Spontaneous
تصویری از طبیعی
تصویر طبیعی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
طبیعی
naturel, spontané
تصویری از طبیعی
تصویر طبیعی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
طبیعی
قدرتی , خودبخود
تصویری از طبیعی
تصویر طبیعی
دیکشنری فارسی به اردو
طبیعی
естественный , спонтанный
تصویری از طبیعی
تصویر طبیعی
دیکشنری فارسی به روسی
طبیعی
natürlich, spontan
تصویری از طبیعی
تصویر طبیعی
دیکشنری فارسی به آلمانی
طبیعی
природний , спонтанний
تصویری از طبیعی
تصویر طبیعی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
طبیعی
naturalny, spontaniczny
تصویری از طبیعی
تصویر طبیعی
دیکشنری فارسی به لهستانی
طبیعی
natural, espontâneo
تصویری از طبیعی
تصویر طبیعی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
طبیعی
naturale, spontaneo
تصویری از طبیعی
تصویر طبیعی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
طبیعی
প্রাকৃতিক , স্বতঃস্ফূর্ত
تصویری از طبیعی
تصویر طبیعی
دیکشنری فارسی به بنگالی
طبیعی
natuurlijk, spontaan
تصویری از طبیعی
تصویر طبیعی
دیکشنری فارسی به هلندی
طبیعی
ธรรมชาติ , ตามธรรมชาติ
تصویری از طبیعی
تصویر طبیعی
دیکشنری فارسی به تایلندی
طبیعی
asili, ya kujitokeza
تصویری از طبیعی
تصویر طبیعی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
طبیعی
doğal, doğaçlama
تصویری از طبیعی
تصویر طبیعی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
طبیعی
自然の , 自発的な
تصویری از طبیعی
تصویر طبیعی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
طبیعی
自然的 , 自发的
تصویری از طبیعی
تصویر طبیعی
دیکشنری فارسی به چینی
طبیعی
natural, espontáneo
تصویری از طبیعی
تصویر طبیعی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
طبیعی
자연의 , 자발적인
تصویری از طبیعی
تصویر طبیعی
دیکشنری فارسی به کره ای
طبیعی
alami, spontan
تصویری از طبیعی
تصویر طبیعی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
طبیعی
प्राकृतिक , स्वाभाविक
تصویری از طبیعی
تصویر طبیعی
دیکشنری فارسی به هندی
طبیعی
טבעי , ספונטני
تصویری از طبیعی
تصویر طبیعی
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ربیعی
تصویر ربیعی
بهاری، مربوط به بهار، ویژگی زراعتی که حاصل آن در فصل بهار به دست می آید
فرهنگ فارسی عمید
(طَ عی یَ)
تأنیث طبیعی: علوم طبیعیه
لغت نامه دهخدا
تصویری از ربیعی
تصویر ربیعی
بهاری، خانه بهاری بهارمان منسوب به ربیع بهاری قصیده ربیعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبیعیه
تصویر طبیعیه
مونث طبیعی پرهامیک مونث طبیعی، جمع طبیعیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبیعیی
تصویر طبیعیی
جمع طبیعی، کیانیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبیعت
تصویر طبیعت
خیم، سرشت، زیستگاه، کیاناد، نیاد
فرهنگ واژه فارسی سره