منسوب به طبیعت. غریزی. جبلی. ذاتی. فطری. نهادی. سرشتی. گوهری. گهری. خلقی. مقابل صناعی و عملی و مصنوعی و ساختگی و معمولی: بخشش او طبیعی و گهریست بخشش دیگران به روی و ریاست. فرخی. چه بود عارض تو لالۀ طبیعی رنگ نگه نمود مرا عنبر طبیعی خم. مسعودسعد. ، مخلوق مقابل مصنوع: رود بر دو ضرب است: یکی طبیعی و دیگری صناعی.. رود طبیعی آن است که آبهائی بود بزرگ که از گداز برف و چشمه هائی که از کوه و روی زمین بگشاید و برود، و خویشتن را راه کند، و رودکدۀ وی جائی فراخ شود و جائی تنگ همی رود تا به دریائی رسد یا به به طیحه ای. (حدود العالم) ، صاحب کشاف آرد: چیزیست که به ذات مستند باشد خواه استناد آن به نفس ذات یا جزء یا لازم آن باشد و خواه مساوی یا اعم باشد، پس طبیعت منسوب بدان در این هنگام بمعنی حقیقت است. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، و نیز مراد از طبیعی چیزیست که به صورت نوعی مستند باشد و ما در لفظ خبردر این باره بحث کردیم وامور طبیعی چیزهایی است که وجود انسان بر آنها مبتنی است. رجوع به طبیعت شود